لینک به ما / لوگوی دوستان |
|
لینک به ما
لوگوی دوستان
برای تبادل لوگو ابتدا لوگوی سافتستان را در سایت خود قرار داده سپس به مدیر سایت ایمیل بزنید و یا در قسمت نظرات اعلام كنید
|
| |
|
امروز :
كل مطالب :
كل بازدید ها :
تاسیس سایت : 18/06/84
بیشترین آنلاین : 207
|
| |
|
جن ها
● مكان جنیان
از آنجایی كه نوع خلقت جنیان با انسانها و حیوانات متفاوت است، واضح است كه
مكان زندگی آنها نیز متناسب با نوع خلقت آنها باشد، ولی آن مكانها كجاست.
در بین عوام شایع است كه زیرزمینها، جاهای تاریك و مرطوب مانند حمامها،
چاهها و عمق جنگلها جایگاه جنیان است. اما بررسی ها حاكی از آن است كه قطعا
آنها در جایی زندگی میكنند كه از انسانها به دور باشند. در روایتی از
امام صادق (ع) نقل شده كه: «در وادی شقره (بیابانی كه رنگ خاكش سرخ مایل به
زرد است) نماز نخوان، زیرا در آن جا منازل جن است.» (وسائل الشیعه، ص ۴۵۲)
قابل ذكر است یكی از معروفترین مساجد مكه با نام «مسجد الجن» در غرب شهر
مكه محل نزول جنیان در مكه است و مستحب است حاجیان در آن مسجد رفته و دو
ركعت نماز به جا آورند.
● تولید مثل جنیان
آنچه مسلم است این است كه بنابر ذات وجودی جنیان آنها نیز مانند انسان
دارای غریزه جنسی بوده و توالد و تناسل دارند و لازمه ادامه و بقای نسلشان
آمیزش جنس مونث و مذكر است، اما این سوال كه آیا آنها هم مانند انسانها و
یا سایر جانداران با عمل لقاح و تشكیل نطفه تولد مییابند، چیزی نیست كه از
كلام خداوند بتوان استنباط كرد ولی ابن عربی در فتوحات گفته است: «تناسل
بشر به القای آب نطفه در رحم است و تناسل جن به القای هوا در رحم اثنی (جنس
ماده) میباشد». (جن و شیطان ص ۵۷)
روایتی است از بخشی از وصیت حضرت رسول (ص) به امیرالمومنین (ع) كه فرمود:
«ای علی، در شب اول، وسط و آخر ماه آمیزش مكن و... همانا جنیان در این سه
شب به پیش زنان خویش (برای مقاربت) میروند». (وسائل الشیعه، ص ۹۱) و در
آیه ای برای وصف حوریان بهشتی آمده است: «حوریان بهشتی را قبل از
شوهرانشان، نه آدمی و نه جن دست زده است». (سوره الرحمن، آیه ۵۶ و ۷۴)
● خواب جنیان
«الله خدایی است كه هیچ خدایی جز او نیست. زنده و پاینده است. نه خواب سبك
او را در برمی گیرد و نه خواب سنگین». (سوره بقره، آیه ۲۵۵) و از حضرت صادق
(ع) روایت است كه میفرمایند: «به غیر از خداوند متعال همه خواب دارند،
حتی فرشتگان». (میزان الحكمه، ص ۲۵) و حدیثی است از رسول خدا(ص) كه
میفرمایند: «خواب به چهار گونه است، پیامبران به پشت میخوابند، مومنین به
دست راست، كافرین و منافقین به دست چپ و شیاطین به رو میخوابند». (شیخ حر
عاملی، ص ۱۰۶۷) آنچه از این مطالب میتوان دریافت این است كه به غیر از
ذات اقدس الهی همه موجودات دارای خواب هستند.
● مرگ جنیان
جنیان نیز مانند هر جانداری همان طور كه دارای حیات هستند مرگ هم شامل
حالشان میشود. چنان كه در قرآن كریم آمده: «و بر آنها (خطا كاران) نیز
همانند پیشینیانشان از جن و انس عذاب مقرر شد». (سوره فصلت، آیه ۲۵) «به
میان امتهایی كه پیش از شما بوده اند، از جن و انس در آتش داخل شوید».
(سوره اعراف، آیه ۳۸) از این آیات چنین برمی آید كه نه تنها آنها هم مانند
انسان مرگ دارند، بلكه مانند انسان از عقوبت خدا بر حذر نیستند.
● تكالیف جنیان در مقابل ذات پروردگار
همان طور كه در مباحث قبل گفتیم، انسان فرشته و جن سه موجودی هستند كه
بنابر مصلحت خداوندخلق شده اند و هدف از آفرینش آنها نیز عبادت پروردگار
است. چنان كه در قرآن كریم آمده است: «جن و انس را جز برای پرستش خود
نیافریده ام». (سوره ذاریات، آیه ۵۶) ناصر خسرو نیز این طور میسراید: داخل
اندر دعوت او جن و انس تا قیامت امتش هر نوع و جنس جن نیز مانند انسان
مختار است و حق انتخاب دارد و مانند ما در اجرای قوانین دینی مكلف است،
چگونگی عبادت و اجرای احكام در میان آنها، مشخص نیست ولی آنچه مسلم است،
این است كه پیامبرانی كه برای هدایت مخلوق برگزیده شده اند، جنیان را نیز
هدایتگرند. چنان كه علامه طباطبایی (ره) فرمودند: «اتفاقا در این باره از
خود جنیان هم سوال شده كه آیا پیغمبر شما از جنس خود شماست؟ در پاسخ گفته
اند: «پیامبران ما انسانند و اینك ما به رسالت حضرت ختمی مرتب ایمان آورده
ایم و او را آخرین پیامبر میدانیم». (جن و شیطان) از بسیاری از آیات،
روایات و احادیث نیز این طوراستنباط میشود كه بعضی از جنیان كافر و بعضی
مسلمانند و حتی قبل از ظهور اسلام برخی از آنها یهودی بوده اند كه بعد از
اسلام به پیشگاه حضرت محمد(ص) آمده و مسلمان شده اند، و برای آنها عقوبتی
همانند عقوبت انسانها در نظر گرفته میشود. در قرآن آمده است: «بعضی از ما
مسلمانند و بعضی از حق دور و آنان كه اسلام آورده اند در جست
و جوی راه راست بوده اند، اما آنان كه از حق دورند هیزم جهنم خواهند بود و
اگر بر طریق راست پایداری كنند، از آبی فراوان سیرابشان كنیم». (سوره جن،
آیه ۱۴، ۱۵ و ۱۶) از آیه این چنین برمی آید كه جنها همانند انسان به گونه
های مختلفند، بعضی كافر و بعضی فاسق و ظالم البته برخی نیز نیكوكار و صالح
بوده و دارای عقاید مختلف و ادیان مختلف هستند. در سوره احقاف آمده است كه:
«حضرت رسول (ص) پس از آن كه از مكه به طایف رفت تا مردم را به سوی اسلام
دعوت كند، كسی به دعوت او پاسخ مثبت نداد، در بازگشت به محلی رسید كه آن را
«وادی جن» میگفتند، شب را در آنجا ماند و به تلاوت آیات الهی مشغول شد،
در آن هنگام گروهی از جنیان صدای صوت آن حضرت را شنیدند، پس از آن كه رسول
اكرم (ص) از تلاوت فراغت یافت، جنیان به سوی قوم برگشتند و این طور مشاهدات
خود را بازگو كردند: «ای قوم، كتابی را شنیدیم كه بعد از موسی نازل شده و
تصدیق كننده مطالب آن است و به حق و راستی هدایت میكند». (سوره احقاف، آیه
۲۹ و ۳۰) و روایت است كه حتی برخی از جنیان از گروه شیعیان میباشند از آن
جمله روایتی است كه از ابوحمزه ثمالی نقل شده: «روزی جهت شرفیابی به حضور
امام باقر (ع) اجازه خواستم، گفتند كه عده ای خدمت آن حضرت هستند، لذا
اندكی صبر كردم تا آنها خارج شوند. پس كسانی خارج شدند كه آنها را نمی
شناختم و غریب به نظرم آمدند. چون اجازه شرفیابی گرفتم، داخل شدم و به حضرت
عرض كردم، فدایت شوم، الان زمان حكومت بنی امیه است و شمشیرهای آنها
خونریز میباشد. امام فرمود: ای اباحمزه! اینان گروهی از شیعیان، از طایفه
«جن» بودند و آمده بودند تا از مسائل دینی خود سئوال كنند». (جن و شیطان، ص
۶۵)
● آیا فرشتگان و شیاطین از تبار جنیانند؟
همان طور كه گفته شد بنا بر قرآن كریم سه موجود انسان، فرشته و جن دارای
عقل و شعورند و بنا بر مصلحت خداوند در صحنه گیتی ظاهر شدند و نامی از
شیطان به طور مستقل به میان آورده نشده است. بنابراین شیطان یا باید از جنس
فرشته باشد و یا ازجنس جن. بهتر است باز از قرآن كریم مدد بگیریم: «آن گاه
كه به فرشتگان گفتیم تا آدم را سجده كنید، همه جز ابلیس كه از جن بود و از
فرمان پرودگارش سر برتافت سجده كردند». (سوره كهف، آیه ۵۰) همچنین خداوند
در قرآن كریم فرشتگان را معصوم و مبرا از خطا و گناه دانسته: «فرشتگان هرگز
نافرمانی خدا را نمی كنند و همان كاری را میكنند كه به آن مامور شده
اند». (سوره تحریم، آیه ۶) و بنا به روایتی از رسول خدا(ص): «فرشتگان از
نور آفریده شده اند». بنابراین ابلیس كه بزرگترین خطا را در درگاه
خداوند مرتكب شده هرگز نمی تواند از جنس فرشته باشد. (اگر چه با همه این
مستندات هنوز در بین علمای اسلامی در نوع خلقت ذاتی شیطان اختلاف نظر وجود
دارد.)
● ارواح شریر كدامند و چه تفاوتی با جن دارند؟
مطالعات بر روی آثار بشر بدوی از قبیل نقاشی ها و كنده كاریهای غارها نشان
میدهد كه انسان از ابتدای آفرینش وجود موجوداتی غیر از خود را در محیط
پیرامونش حس كرده است. موجوداتی كه ترس، وحشت و حتی نوعی پرستش و كرنش را
در
آنها ایجاد میكرده است. پس از اختراع زبان و خط، هر قوم و قبیله ای نامی
برآنان گذاردند و برای ارتباط یا دفع آنان آدابی را برای خود قائل شدند و
این آداب نسل به نسل تداوم یافت چنان كه امروز هنوز در افریقا رسومی با
همان روش سنتی برای ارتباط با این موجودات و یا دفع آنان صورت میگیرد. به
عنوان مثال در آیین مسیحیت، جن گیری یك سابقه دیرینه دارد كه اغلب كشیش ها
اقدام به آن میكنند و در واقع معتقدند كه شیطان در قالب جسم فردی رسوخ
میكند.البته تقریبا به غیر از مسلمانان همگی این موجودات را ارواح شریر
مینامند و برای دفع شر آنان اعتقادات مخصوص به خود دارند. مثلا برخی از
اروپاییان امروزی بر مبنای یك تفكرسنتی وقتی در خیابان راه میروند دستهای
خود را تكان میدهند تا از ارواح شریر دور بمانند و یا در روز معینی از سال
مراسمی برپا میكنند كه در آن عده ای بسیار از مردم لباسی شبیه به لباس
اتاق عمل میپوشند، بوقی در دست میگیرند و در آن میدمند. اما بنا بر
اعتقادات مسلمانان تنها موجودات ماوراؤالطبیعه فرشته ها و جن ها هستند و
روح انسان وقتی كاملا از بدن انسان خارج شود، نه تنها قدرتی ندارد بلكه
انسان هم نمی تواند هیچ گونه تسلطی برآن داشته باشد، مگر به خواست خداوند.
در كتاب «ارتباط با ارواح» این طور آمده: «تسلط ارواح عقب مانده بر انسانها
را در اصطلاح عامیانه «جن زدگی» میگویند كه در واقع به همان مفهوم افسون و
تسخیر است. ما استفاده از این اصطلاحات را به دو علت صلاح نمی دانیم؛ اول
این كه، جن واژه ای است مخصوص موجودات هوشمند كه برطبق روایتی عامیانه
معمولا برای ایجاد شر خلق گشته اند، و همواره محكوم به بدی كردن میباشند
حال آنكه هیچ موجودی به خاطر بدی كردن آفریده نمی شود، مشیت پروردگار چنان
است كه راه تكامل و تعالی همواره به روی تمام موجودات هوشمند باز باشد. دوم
این كه اصطلاح «جن زدگی» غالبا بدین معنی به كار میرود كه جسم شخص جن زده
را یك جن دیگر و یا روح متصرف شود. یعنی در واقع دو نوع سكونت در قالب یك
بدن و این فقط یك نوع استثناست نه یك تصرف یا دشمنی و آزار، بدین جهت واژه
جن زدگی به مفهوم عامیانه آن برای ما قابل قبول نیست».
آنچه از این متون و بسیاری از متون دیگر برمی آید این است كه واژه «جن» در
فرهنگ های دیگر نیز وجود دارد ولی عموما آن را شیطان و یا ارواح شریر
مینامند. در حالی كه ما مسلمانان معتقدیم كه در میان جنیان، جن صالح و
نیكوكار نیز وجود دارد.
اسماعیل حسین زاده سرابی در كتاب «سیمای جن»این طور مینویسد: «سالها پیش
در مشهد مسئله احضار روح غوغایی عجیب به راه انداخته بود تا این كه دو نفر
از علمای معتبر مشهد خواستار شركت در آن مجلس شدند و پس از حضور، از نزدیك
جریان حركت میز را مشاهده كردند. در جلسه دیگر یكی از آن دو درخواست كرد كه
میز (مقصود میز مخصوص احضار روح است كه روی آن همه حرفها نوشته شده و جنها
توسط اشاره ای میز راتكان میدهند تا روی حرف مورد نظر بایستد) را
بگردانند، این عالم چون دارای علوم و معنویت خاصی بود و راه مكالمه صحیح با
موجودات نامرئی را بلد بود، گرداننده میز را به اسمایی كه حضرت سلیمان (ع)
میدانست و با آن اسما جنیان را مسخر كرده بود، قسم داده و پرسیده بود:
شما روح انسان هستید یا موجودی دیگر؟ و شروع به خواندن حروف الفبا كرده در
نهایت این جمله ها حاصل شد: من جن هستم». زمردیان نیز در كتاب «شیطان كیست»
میگوید: «مدتهاست (ارتباط گیرندگان با روح) با وسیله های گوناگون با جن
تماس میگیرند... البته جن خود را به آنها با نام روح یكی از افراد معرفی
میكند و آنها بر این باورند كه با روح آدمی تماس گرفته اند، در حالی كه
اغلب تماس آنها با جن و شیطان است.»
● آیا جن علم غیب دارد
قابلیت های موجود در جن كه ناشی از نوع خلقتش میباشد (مانند پنهان بودن از
چشم، طی مسافت كردن و غیره) این تصور را در ذهن انسانها ایجاد میكند كه
این موجودات از عالم غیب آگاهند. البته بسیاری از ارتباط برقراركنندگان
آگاهانه به قصد سوؤ استفاده و فریب مردم و یا ناآگاهانه به این باورها دامن
زده اند، ولی حقیقت آن است كه تنها خداوند است كه آگاه به غیب میباشد و
لاغیر، چنان چه میفرماید: «خداوند دانای غیب است و غیب خود را بر هیچ كس
آشكار نمی سازد، مگر بر آن پیامبری كه از اوخشنود باشد». و البته بسیار
دیده شده در جریان همین احضار روح كه ما آن را احضار جن میدانیم، جنیان
توانسته اند پاسخ های درست و مناسبی را ارائه دهندكه آن را نباید ناشی از
علم غیب آنان دانست، زیرا جنها از آنجایی كه به راحتی میتوانند طی طریق
كنند، میتوانند از همنوعان خود كه در جریان ماجرا قرار دارند پاسخ را
جویان شده و به شخص رابط اطلاع دهند و یا از امكانات دیگری استفاده كنند كه
ما از آن بی خبریم. به هر حال علم غیب چه برای انسان و چه برای جن منتفی
است مگر برای عده ای خاص كه از طرف خداوند این توانایی برایشان ممكن
میشود.
● ترس از جن
آیا باید از جنها ترسید؟
برای در امان ماندن از آنها چه باید كرد؟ ظرفیتها و عكس العملهای انسانها
در ارتباط با موجودات ناشناخته بسیار متفاوت و غیرقابل پیش بینی است. بنابر
اعتقاداتی كه سینه به سینه و نسل به نسل منتقل شده همواره جن ها موجوداتی
آزاردهنده و موجب شر و فساد بوده اند، هرگاه بیماری لاعلاجی پیش آمده و یا
اتفاق غیرقابل توجیهی روی داده به جن و شیطان نسبت داده شده است. موارد
زیادی از بیماران روان پریش دیده شده اند كه بیماری خود را ناشی از دیدن
این موجودات میدانند و از سوی اطرافیان جن زده لقب گرفته اند. مسلم است كه
وحشت، ترس و اضطراب بیش از حد، موجب بسیاری از اختلالات روحی و روانی
خواهد شد. به راستی كدام انسان است كه در برخورد با این موجودات بیم در دلش
راه نیابد. ولی آیا میتوان همه این بیماریها را منسوب به جن و شیاطین
دانست؟ به طور حتم شما هم عارضه «آل زدگی» را به كرات از سالخوردگان شنیده
اید، عارضه ای كه مردم در ایام قدیم و امروزه در برخی از روستاها و مناطق
دورافتاده آن را باور داشته و معتقدند كه این موجود جان زن زائو و طفلش را
به خطر میاندازد. (چنان كه چند سیخ پیاز پوست كنده را در بالای سرزائو
میگذاشتند تا آل و جن از بوی بد پیاز فرار كرده و به زائو نزدیكنشوند.) در
حالی كه امروزه از طریق علمی ثابت شده است عامل بسیاری از بیماری ها،
میكروب و موجودات میكروسكوپی بوده و وجود میكروب و نفوذ آن در بدن ضعیف
زائو و طفلش موجب بیماری میشده و خاصیت میكروب زدایی پیاز عامل سلامت و
محافظت بوده و نه بوی بد آن. و یا عوام بیماری بسیاری از كسانی كه به
بیماری صرع گرفتارند را به جن ها نسبت میدهند. حال این ها تا چه حد واقعیت
دارد، سوالی است كه میتوان با استناد بر این آیه آن را پاسخ گفت:«آنان كه
ربا میخورند، در قیامت چون كسانی از قبر برمی خیزند كه به افسون شیطان
دیوانه شده اند». (سوره جن، آیه ۲۶ و ۲۷) نابراین بسیاری از اعمال نادرست
كه جنبه شیطانی دارند و در واقع در اثر نفوذ شیطان در روح انسان اعمال
میشوند موجب اختلالات روحی، روانی گشته و در واقع یك جنون شیطانی را در
فرد ایجاد میكنند.علامه طباطبایی (ره) میگوید: «تشبیهی كه در این آیه شده
كه رباخوار را به كسی تشبیه كرده كه از طریق تماس با شیطان دیوانه شده،
خالی از این معنا نیست كه چنین چیزی (یعنی دیوانه شدن) امری است ممكن، چون
هر چند آیه شریفه دلالت ندارد كه همه دیوانگان در اثر «مس شیطان» دیوانه
شده اند ولی این قدر دلالت دارد كه بعضی از جنونها در اثر مس شیطان رخ
میدهد». (سوره بقره، آیه ۲۷۵) شاید بهترین راه برای در امان ماندن از آزار
جنیان بالا بردن دانش و آگاهی نسبت به آنهاست؛ چرا كه جنیان نیز مانند
انسان، خوب و بد دارند و از آنجایی كه در میان انسانها زندگی میكنند و
تعدادشان نیز بسیار زیادتر از انسانهاست دیدار با آن ها برای هیچ كس غیر
ممكن نیست ولی چه بسا بسیاری از اختلالات روحی، روانی كه به جسم هم آسیب
جدی وارد میسازد، ناشی از دیدار با یك جن خوب و
نیكوكار بوده و تنها ترس از دیدار با این موجود، فرد را دچار عارضه ساخته و هیچ قصد و عمدی از سوی جنیان در كار نبوده است.
نوشته شده توسط یاسین قاسمی در 1390/04/26 و ساعت 00:02
ویرایش شده در - و ساعت -
لینک ثابت
|
نظرات
|
جن افسانه یا واقعیت؟ | متافیزیك ,
|
جن افسانه یا واقعیت؟
از
دیدگاه اسلام، موجودات در همین موجوداتی که ما با چشم میبینیم منحصر
نمیباشد بلکه علاوه بر این موجودات عادی مانند انسان، حیوانات، گیاهان،
کوهها و ... یک سری موجوداتی هستند مانند خدا، فرشتگان، عالم برزخ و جنها
که به دلیل جسمانی نبودنشان ما توانایی دیدنشان را نداریم امابر اساس آیه
۲۷ سوره اعراف آنها ما را میبینند و ما آنها را نمی بینیم، یعنی در عالم
هستی موجوداتی زندگی میکنند که با چشم دیده نمیشوند. اما به لحاظ اینکه
قرآن نیز به وجود چنین موجوداتی گواهی میدهد، نگاهی هر چند کوتاه در مورد
یکی از این موجودات جنجال برانگیز در بین انسانها یعنی جنها خواهیم انداخت
به امید آنکه پارهای از مجهولات ما را در مورد این موجود معلوم نماید.
● دلایل وجود جن
جنها موجوداتی حقیقی و واقعی بوده و دارای جنس مذکر و مونثند. و دارای قدرت
عجیبی میباشند چنانچه در داستان حضرت سلیمان عفریتی از جن گفت قادر است
تخت بلقیس را قبل از برخاستن از جایش، نزدش حاضر کند. اما با وجود این در
حالات عادی دیده نمیشوند و محکمترین دلیل برای اثبات وجود آنان، آیات
نورانی قرآن و روایات معصومین علیهم السلام است که نمیتوان به آنها
خدشهای وارد نمود و علاوه بر آنها برخی افراد نیز در شرایط مختلف آنها را
دیده و حتی عدهای آنها را احضار نمودهاند که این نیز دلیل بر وجود این
موجودات است.
● مشخصات دنیای جنها
ایشان از آتش خلق شده و طبق آیه ۲۷ سوره حجر جنها قبل از انسانها به دنیا
آمدهاند و از آیات سوره جن مشخص است که جنها موجوداتی مختار، با شعور و
فهم و درکند و به این دلیل مانند انسانها مکلف اعمالند. بر این اساس برخی
از آنها با شنیدن آیات الهی، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ایمان
آوردند. آنها نیز مثل انسانها (میمیرند و گروهی جای گروهی را میگیرند و
بین آنها تناسل هم جاری است و نر و مادگی در تمام اشیا از جنیان را شامل
برقرار میباشد.در (روز قیامت نیز همانند انسان به آنها گفته میشود آیا
پیامبران نیامدند؟ آیا شما را از این روز بیم ندادند؟ هر دو آنه به شهادت
آیه ۱۳۰ سوره انعام بر کفر خود گواهی میدهند. در آیات سوره الرحمن که بیش
از سی بار به صورت "فبای الا ربکما تکذبان" جن و انس را مخاطب قرار داده،
این مطلب را روشنتر میکند و در آن سوره که بارها بعد از ذکر نعمتها و
عذابهای دنیا و آخرت آیه فوق تکرار شده، بیانگر این است که دنیا و آخرت،
برای هر دو (انس و جن) است.
با توجه به مطالب بالا مطلبی روشن میگردد و آن این است که جهان جنها،
دارای انواع نعمتها و دردهاست. و دلیل آن نیز آیات سوره الرحمن "فبای الا
ربکما تکذبان" است که خدای تعالی میپرسند: کدام یک از نمتهای پروردگار
خویش را انکار میکنید و دلیل بر وجود دردها اینکه، چون باید در دنیا،
دارای شکنجه و عذاب و ناراحتی باشند تا وقتی آنها را از عذاب و شکنجه
میترسانند، بفهمند منظور چیست.
● آیا جنها موجودات شروری هستند؟
برخی چنین تصور میکنند که جنها موجوداتی شرور و ترسناکند و در صدد آزار و
اذیت دیگران هستند. اما باید گفت جنها موجوداتی هستند که همچون انسانها
دارای دو گروهند. گروهی صالح و مومنند و گروهی شرور و کافرند که ابلیس طبق
آیه ۵۰ سوره کهف از جمله جنهایی است که شرور و کافر میباشد که نافرمانی
امر الهی نموده و رانده شده درگاه الهی میباشد.
● پیامبر جنها
از آیه ۱۳۰ سوره انعام استفاده میشود که جنها پیامبرانی از خود دارند و
علاوه بر آن از مراجعه به سوره جن و آیات دیگر مانند سوره احقاف آیات ۳۲
-۲۹ مشخص میشود که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز برای آنها پیامبر است.
بلکه شاید پیامبران هم بر جن و هم بر انس مبعوث شدند. لازم به ذکر است که
جنها قبل از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله به آسمان میرفتند ولی بعد از
بعثت آن بزرگوار، وقتی که میخواستند به آسمان بالا رفته و استراق سمع
کنند، مورد اصابت تیرهای شهاب آتشبار قرار میگرفتند و فرشتگان نگهبان مانع
آنها از استراق سمع میشدند، نمیتوانستند بشنوند.
● رهبری شیعیان اجنه
اما از میان جنها موجوداتی نیز هستند که مومن و صالحند. چنانکه در سوره جن
بیان شده است، گروهی از جنها بر اساس آیه دوو سوره جن، آیات قرآن را شنیده و
پس از شنیدن آن به آنها ایمان آوردند. علاوه بر آن از جنها کسانی هستند که
علاوه بر مسلمان بودن، به ولایت امام علی علیه السلام و ائمه معصومین
علیهم السلام ایمان دارند و شیعه آنان هستند. یکی از آن جنهای مومن بنام
"زعفر"، رهبر شیعیان اجنه بود که فوت او در زمان زندگانی آیت الله بروجردی
اتفاق افتاد. و حتی پس از آنکه علما از فوت "زعفر" اطلاع یافتند، مجالس عزا
و ختم برایش برپا کردند. پس از او، رهبری شیعیان اجنه را فرزند بزرگوارش،
"سعغر" به عهده گرفته است. که هم اکنون نیز رهبری شیعیان جن را بر عهده
دارد. او همچون پدرش محب و عاشق اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
میباشد.
● نتیجه انکار جنها
با توجه به بیانات فوق که واقعیت جنها را اثبات میکنند، میتوان گفت گروهی
که جنها را انکار میکنند، اگر انکار ایشان منجر به انکار آیات قرآن شود،
این امر باعث کفر یا ارتداد آنان خواهد شد.
نوشته شده توسط یاسین قاسمی در 1390/04/25 و ساعت 23:59
ویرایش شده در - و ساعت -
لینک ثابت
|
نظرات
|
جدال فیزیک و متافیزیک | متافیزیك ,
|
جدال فیزیک و متافیزیک
اغلب
در زندگی روزمره خود ملاحظه میکنیم که در اثر وجود یک ناسازگاری بین ذهن
ما و جهان خارج ، نظریات عجیب و غریبی اظهار میکنیم. این نظریه پردازی از
سرشت مبهم و ناموزون ما ناشی میشود. البته باید توجه داشته باشیم که نظریه
پردازی علمی چیزی کاملا متفاوت از این موردی است که اشاره شد.
در نظریه پردازی علمی ، انسان به صورت مستقیم با جهان خارج درگیر میشود و
ذهن در مواجهه مستقیم با آن آزاد است و لذا جهان در حکم فاعل و ذهن در حکم
منفعل میباشد. اما در نظریه پردازی که ما اشاره کردیم، جای این دو عوض
میشود. در علم فلسفه از این نوع نظریه پردازیها عموما تحت عنوان متافیزیک
یاد میشود.
اگر تاریخ علم را مرور کنیم، ملاحظه میکنیم که همواره از روزگارهای قدیم
رابطه بین علم و فلسفه ، خصوصا بین فیزیک و متافیزیک در نوسان بوده است. به
عنوان مثال در زمان گالیله به دلیل حکومت افکار ارسطویی ، دانشمندان در
ارائه نظریات علمی با مشکلات بسیاری مواجه بودهاند. اما تاریخ فلسفه ،
مخصوصا بعد از دکارت تحولاتی در این زمینه پدیدار شد. فلسفه بعد از دکارت
فلسفهای است که نقش علوم تجربی ، خصوصا فیزیک را در براندازی نظامهای
فلسفی مهم میداند.
مثلا نظریههایی در باب زمان و مکان و حرکت که توسط نیوتون ارائه گردید، در
فلسفه نیز تاثیر گذار بودند. به همین ترتیب در اوایل قرن بیستم نظریه
نسبیت عام انیشتین طلوع کرد که برداشتی بدیع و متفاوت از زمان و مکان و
حرکت ارائه داد و تاثیرات دیگری را در حوزه فلسفه به همراه داشت.
در این دوران فیلسوف ذهن خود را در برابر جهان خارج و تاثیرات آن منعطف
میگرداند. بنابراین متافیزیک نیز جنبههای واقع بینانه اندیشیدن را مد نظر
قرار میدهد. پس در این دوران فیلسوف شخصی واقع گرا است که ذهن خود را از
دام وسوسههای تخیل رهانیده و به جهان مانند یک پدیده عینی و نه ذهنی نگاه
میکند و لذا تعجب او و طرح پرسشهایش راهگشای علوم تجربی است و دیگر علم
تجربی را کفر و عالم تجربی را کافر نمیپندارد.
● رابطه فیزیک و متافیزیک در قرن بیستم
پس از اینکه آراء اعضای حلقه وین ، همچون پتکی سخت و سنگین بر سر متافیزیک
رایج فرود آمد و آن را بیمعنی اعلام داشت، حریف دیرینه و سر سخت حلقه وین ،
کارل ریموند پوپر بر آن شد تا متافیزیک را دوباره احیا نماید.
در قرن بیستم ما شاهد تحدید میان علم خصوصا فیزیک و متافیزیک هستیم. علم
گزینه با معنای فعالیتهای دانشمندان تجربی بوده و متافیزیک امری نظری و
بیمعنا است که سرگرمی عمده فلاسفه مدرسی است. این تحدید همواره به صورتهای
گوناگون مطرح شده است. حتی میتوان در نظریات ویتگنشتاین نیز رد پاهای آن
را یافت.
او در رساله خود گزارههای متافیزیکی را بیمعنی دانسته و در پژوهشهای
فلسفی که خود ردی است بر رساله منطقی- فلسفی جانب معنا را گرفته و باز رای
پیشین خود را حفظ میکند. اما از نظر دانالد گیلیس در کتاب فلسفه علم در
قرن بیستم ، ویتگنشتاین مرتکب اشتباهی فاحش شده است.
او از ریاضیات محض مثال میزند که در یک فعالیت و پژوهش کاملا نظری و فارغ
از تجربه شکل میگیرد و بعد در فیزیک بکاربرده میشود و پس از آنکه
فرضیهای ارائه شد، در عمل مورد آزمون واقع میشود و اگر از آزمون به سلامت
بیرون آمد ثبت میگردد. آیا مفاهیم و یافتههای ریاضیات محض قبل از اینکه
در فیزیک الهام گر فرضیهای جدید باشند، بیمعنی هستند؟ حال و روز
گزارههای متافیزیکی نیز این چنین است.
پوپر در کتاب منطق اکتشاف علمی ، فصلی را به رابطه میان علم و متافیزیک
اختصاص داده است. او مثالهای فراوانی را در دفاع از متافیزیک ارائه میکند.
به عنوان مثال نظریه اتمی در زمان متفکران قبل از سقراط مثل لوکیپوس و
ذیمقراطیس یک مورد کاملا متافیزیکی بود. اما همین نظریه که جنبه متافیزیکی
داشت، در ابتدای قرن نوزدهم توسط دالتون برای حل برخی مسائل در شیمی بکار
گرفته شد. پس از آن در اواسط قرن نوزدهم ، ماکسول آن را در نظریه جنبشی
گازها وارد ریاضی فیزیک کرد. این مثال خود دلیل محکمی بر معنیدار بودن
گزارههای متافیزیکی است.
● عقیده پوزیتیویسم
اساس پیدایش پوزیتیویسم منطقی به قرن بیستم و به حلقه وین و اعضای فعال و
انقلابی آن بر میگردد. حلقه وین عبا رت از جلسات هفتگی عدهای فیزیکدان و
ریاضیدان بود که راجع به مسائل فلسفی به بحث و تبادل نظر میپرداختند. از
جمله این افراد میتوان به شلیک ، نویرات ، وایزمن ، هانس هان ، هربرت
فایگل و برخی دیگر اشاره کرد. پس از اینکه آرا و عقاید اعضای حلقه انتشار
یافت، دانشمندان و فلاسفه دیگری از جمله کارناپ و گودل نیز بدان گرویدند.
کارناپ بعدها در سال ۱۹۲۶ یکی از تاثیر گذارترین پوزیتیویستهای منطقی شد.
نشریه شناخت ، مجموعهای بود که مقالات پوزتیویستها را منتشر میساخت.
پوزیتیویسم منطقی بر پایه سه اصل عقیدتی عمده قرار دارد که شامل تمایز میان
تحلیل و ترکیب ، اصل تحقیق پذیری ، برنهاد فرو کاستی و نقش مشاهده است.
● سخن آخر
البته آنچه ارائه شد مجومهای از مطالبی است که افراد گوناگون در باب فیزیک
و متافیزیک ارائه دادند. شاید کم نباشند تعداد فیزیکدانانی که مسائل
متافیزیکی کاملا پذیرفته و به آن اعتقاد دارند. اما آنچه مهم است، یاد آوری
این دو مطلب است که اولا اظهار نظر قطعی در این باب مستلزم داشتن اطلاعات
بسیار وسیع و گسترده از هر دو مورد میباشد. و شخص باید هم در زمینه فیزیک و
هم در زمینه متافیزیک صاحب نظر باشد تا بتواند نظری قاطع و راسخ در این
باب داشته باشد.
نکته دیگر این که اگر ذهن و علم ما قادر به توجیه برخی رویدادها نیست،
دلیلی برای رد آن وجود ندارد. چه بسا در تاریخ علم موارد متعددی وجود داشته
است که در زمان مطرح شدن به دلیل ناقص بودن علم بشری ، دانشمندان قادر به
قبول آنها نبودهاند. اما پیشرفت علم در زمانهای بعد این مورد را به اثبات
رسانده است.
نوشته شده توسط یاسین قاسمی در 1390/04/25 و ساعت 23:57
ویرایش شده در - و ساعت -
لینک ثابت
|
نظرات
|
جریان خلاقه روح | متافیزیك ,
|
جریان خلاقه روح
در
طول زمان بشر از حقیقت ذاتی خود دور شده و ناتوان و ضعیف گشته است.روح
انسان دارای انرژی و قدرتی ذاتی است كه در عموم انسانها به صورت خفته و
راكد وجود دارد. این نیرو در میان فرهنگهای مختلف شناخته شده است و به
اسامی گوناگونی چون پرانا، چی، مانا، كندالینی، روحالقدس و... از آن نام
برده میشود. در علوم و مكاتب باطنی، روشهای متعددی جهت بیدار و آزاد سازی
این نیروی خفته ابداع شده است.
رشد معنوی و اتفاقات شگفتانگیز در زندگی روحی و تحقق خواستهها حتی موفقیت
در زندگی ظاهری، با بیداری انرژی خلاق روح یا كندالینی ارتباط دارد.
در شرق اعتقاد براین است كه نیروی خفته كندالینی در مركز اولین
چاكرا(مولاداهارا) كه مركز آگاهی و غرایز حیوانی و پایینترین چاكراست،
مستقر میباشد. بیدار شدن كندالینی، به معنی صعود از این چاكرا و رسیدن به
بالاترین چاكرا، مكانی در تاج سر و مركز آگاهی برتر (ساهاسرارا) است. در
حقیقت هر شكلی از زندگی و حیات باطنی كه به نامهای فنافی ا... سامادهی،
موكشا، اتحاد، كاوالیا و... شناخته شدهاند، بیدار شدن كندالینی است.
وقتی كندالینی بیدار میشود جسم فیزیكی تغییرات بسیاری را كه عمدتاً مثبت
هستند تجربه میكند. با بیداری نیروی حیاتی تمام سلولهای بدن شارژ میشوند
و جریانی از تجدید حیات آغاز میگردد. صدا، احساسها (حتی احساس به بدن) و
هورمونهای پنهانی تغییر مییابند. در حقیقت تظاهرات سلولی در بدن و ذهن،
بالاتر از سطح معمول، در سطح عالیتر رخ میدهند.
● بیداری جزئی و كلی
در علوم باطنی مغز را به شش بخش و تجلیاتش را هم تقریباً به شش حوزه
دستهبندی میكنند(۱) و قسمتهای مختلف آن را با چاكراها مرتبط میدانند.
بر حسب درجات بیداری چاكراها، قسمتهای خاموش مغز روشن میشود و این خود
نیز باعث فعال شدن نیروهای روحی و روانی میگردد. همان طوری كه برای روشن
نمودن یك لامپ الكتریكی، آن را به وسیله كلیدی كه بر روی دیوار نصب شده
است، روشن میكنیم، برای روشن كردن چراغ مغز نیز اقدام دیگری مقدور نیست
بلكه نیاز به كلید است. كلید روشن كردن قسمتهای مختلف مغز در چاكراها قرار
دارد. گاه در كسی بیداری به میزانی رخ میدهد كه شخص میتواند روشنبین یا
تلهپات باشد اما گاه بیداری به حدی است كه یك نوازنده و یا یك نویسنده
نابغه بشود.
نابغه كسی است كه یك یا تعداد بیشتری از سطوح مغزش بیدار شده باشد. نبوغ
دارای انواع و مراحل متفاوت است؛ به طور مثال گاه كودكی از لحاظ هوش
استثنایی میشود، دیگری شاعراست و به او الهام میگردد، نوجوانی هم
موسیقیدان یا مخترع و یا مكتشف میشود.
در مغز نوابغ، بیداری به صورت جزئی رخ داده است. كسانی كه ذهن آنها با
تبلور نور، حركت كرده، بیدار شده و به روشنایی نبوغ رسیده باشد،
دریافتهاند آنچه كه در آنها متبلور شده كل آگاهی نیست و بیداری كلی مغز
هنوز حاصل نشده است.
موقعی كه كل مغز بیدار میشود و روشنایی حاصل میگردد، فرد تجسم الهی و خدایی كوچك میشود.
تمام ادیان الهی اذعان دارند كه انسان تجسم قدرتهای آسمانی است. این گفته
حضرت علی كه میفرمایند: «آیا گمان میكنی تو جرم صغیری هستی، در حالیكه
در وجود تو جهان بزرگتری در هم پیچیده و متمركز شده است»، اشاره به همین
مضمون دارد. در قرآن و دیگر كتب مقدس آمده كه خداوند از روح خود در انسان
دمیده، پس حقیقت وجودی انسان روح خداوند است و روح خدا كه از خداست تمامی
قدرتها و داناییهای خداوند را دارا میباشد. ولی در طول زمان بشر از
حقیقت ذاتی خود دور شده و ناتوان و ضعیف گشته است. در حال حاضر ارتباط
لحظهای و عمیق بین انسان و روحاش وجود ندارد و نیروهای روحی به صورت
بالقوه در وجود انسان نهفته گردیده است.
روان انسان (كالبد انرژیك) كه در كالبد فیزیكی وی نفوذ دارد و نقاط اتصال و
ارتباط آنها به صورت مراكز انرژی یا چاكراها شكل گرفتهاند، واسط ارتباط
بین روح و انسان بشمار میآید. در طول زمان به دلیل جهالت طولانی و دوری از
اصل رب، انبوهی از زنگارها و چسبندگیها بر گرد این مراكز انرژی پدیدار
گشته و این مراكز قدرت را بسته و غیرفعال ساخته و ارتباط انسان را با
نیروهای الهی قطع كردهاست. اگر بخواهیم عوامل اصلی مسدود شدن مراكز انرژی
را بیشتر بررسی كنیم، میتوانیم علتهای تعیینكننده زیر را مد نظر قرار
بدهیم: ترسها، تردیدها، شرطی شدگیها، عقدههای روانی، تعارضات ذهنی،
تمایلات منفی، نیات و برداشتهای مخرب، جهتهای رو به پایین دانش و آگاهی،
جهتهای رو به پایین تفكر، نوع و جهت تجارب گذشته و...
هدف، فعال كردن، پاك كردن و بهبود طرز كار این مراكز قدرت درونی است. تصحیح
و تغییر مسیرهای ناصواب در زندگی و پیروی از روح خدا موجبات پاكسازی
مسیرهای انرژی را فراهم میآورد و اگر انرژی روحی از پایینترین چاكرا به
بالاترین چاكرا برسد انسان به سعادت و خوشبختی دست مییابد، بدین معنا كه
نیروهای روحی فعال گشته و خودآگاهی به بالاترین سطوح هوشیاری كه همانا عشق و
خلاقیت است دست پیدا میكند.
● عوامل مؤثر بیداری انرژی روحی (هماهنگی)
برخورداری از تواناییهای غیرمتعارف، اتفاقی عجیب و غیرطبیعی نیست. این
تواناییها با ذهن و خودآگاه ما ارتباط دارد. مغز به عنوان سخت افزار ذهن
عمل میكند و قادر است به سطح بالاتری از آگاهی و حواس پنجگانه برود.
نیرویی كه موجب بروز پدیدههای فوق طبیعی میگردد از سطوح مادی و فیزیكی
ناشی نمیشود بلكه به سطوح بالاتر هوشیاری و آگاهی و در جریان بودن نیروی
ذاتی روح مربوط است. بروز این گونه اعمال به انرژی بالای روحی نیازمند است.
بنابراین با تمركز و اراده برای انجام عمل خارقالعاده نمیتوان به جایی
راه برد، بلكه باید به سطوح بالاتری از انرژی و هوشیاری دست یافت. این
تواناییها عموماً برای ذهنهای آزاد و رها كه در سطوح بالای آگاهی و انرژی
مستقر هستند، رخ میدهد.
همانطور كه گفته شد توانایی بالقوه انجام اعمال خارقالعاده در هر كسی وجود
دارد، اما برای به فعل درآوردن این توان عوامل بسیاری وجود دارد، عواملی
كه بر روی فعالیتهای ذهنی و رفتارهای ادراكی مانند حالات روانی فرد اثر
میگذارند. از جمله این عوامل نیروی باور و ایمان است. تا زمانی كه شخص به
این باور نرسیده باشد كه تواناییهای روحی در انسان وجود دارد، شكوفایی و
آشكاری آن را مشاهده نخواهد كرد و هر قدر كه نیروی باور از قدرت بیشتری
برخوردار و به ایمانی قوی بدل شده باشد هر عملی، شدنی محسوب میگردد.
گفته حضرت مسیح(ع) نیز به همین موضوع اشاره دارد: «اگر به اندازه دانه خردلی ایمان داشته باشید میتوانید كوهی راجابجا كنید».
اینموضوع نیز به اثبات رسیده كه میتوان از طریق تمرینات متناسب، پرورش
تواناییهای روحی را تسریع كرد و كیفیت شكوفایی و رشد آن را بهبود بخشید.
همچنین اگر شخصی به صورت محوری بر روی یك نوع مهارت خاص مانند تلهپاتی یا
جابجایی اشیاء و یا هر نوع مهارت دیگری تمرین كند در انجام بهترِ آن عمل از
توانایی بیشتری برخوردار میگردد. از عوامل مؤثر دیگر زمان و مكان ویژه را
میتوان نام برد. برای مثال در ادیان برای دعا و عبادت زمانهای بخصوصی
تعیین شده است.
میتوان اذعان نمود كه در دسترسترین عامل و اصلیترین روش بیداری انرژی
روحی تسلیم و عشق به خداوند است. در مقام تسلیم حقیقی و عشق به خدا، طبیعت
به بهترین شكل عمل میكند و هماهنگی ایجاد میگردد. نیروی عشق از بین برنده
موانع جذب روح الهی است.
نوشته شده توسط یاسین قاسمی در 1390/04/25 و ساعت 23:57
ویرایش شده در - و ساعت -
لینک ثابت
|
نظرات
|
جن در باور مردم ایران | متافیزیك ,
|
جن در باور مردم ایران
جن از موجودات خیالی وافسانهای فرهنگ عامه و خرافات مردم خاورمیانه و ایران است.
جن واژهای عربی و به معنی موجود پنهان و نادیدنی است و در فارسی با مفهومی نزدیک به پری از این موجود نامریی یاد می شود.
در باور برخی افراد، جن ها تنها در شب، تاریکی، تنهایی و در محل هایی
مانند گرمابه، آب انبار، پستو و ویرانه و بیابان وجود دارند. در باور عامه،
جن به شکل انسان است با این تفاوت که پاهایش مانند بز سم دارد. مژه های
دراز او نیز با مژه انسان متفاوت است و رنگ موی او بور است. همزمان با زاده
شدن هر نوازد انسان، بین اجنه نیز نوزادی به دنیا می آید که شبیه نوزاد
انسان است اما سیاه و لاغر و زشت.
این موجود را همزاد آن طفل می خوانند. اگر کسی شب هنگام آب جوش روی زمین
ریخته و بسم الله نگفته باشد ممکن است یکی از فرزندان اجنه را اذیت کرده
باشد. مادر و پدر آن جن برای انتقام، نوزاد آن شخص را می ربایند و همزاد او
را بجایش می گذارند.
به باور برخی، به زبان آوردن نام جن شگون ندارد و ممکن است آن ها را حاضر کند.
بنابراین برای دلخوشی جن ها هم شده به آن ها " از ما بهتران " گفته می شود.
روزهای یکشنبه، سه شنبه و چهارشنبه از مابهتران به لباس و صورت آدمیزاد درمی آیند.
در این روزها نباید به دیدن مریض رفت، زیرا چه بسا که از ما بهتران به شکل
یکی از دوستان یا بستگان به دیدن مریض برود و به او صدمه برساند.
ازمابهتران مانند آدمیان جشن و سرور و شادمانی و گاهی هم عزاداری به راه می
اندازند. این مراسم بیشتر در گرمابه های عمومی و شب هنگام برگزار می شود.
کسی که شب تنها به حمام برود و دائم بسم الله نگوید جن به سراغ او می آید.
اگر کسی در تاریکی تنها به حمام برود و بی احتیاطی کند و در آنجا بخوابد،
ناگاه متوجه می شود که دورادور او را جنیان گرفته اند، یا یکی دو جن در
گوشه و کنار حمام مشغول شستشو هستند.
جنیان ابتدا با محبت نزدیک می شوند، اما اگر انسان با نگاه کردن با
پاهایشان که سم دارد ایشان را بشناسد، آن وقت به آزار او مشغول می شوند. از
مابهتران اهل رقص، موسیقی و شادی اند. اگر کسی را بین خود ببینند او را
وامی دارند تا آن قدر برقصد که دیوانه شود. با دمیدن صبح صادق، جنیان
ناپدید می شوند. اما هنگام روز نیز اگر کسی در حمام آب بخورد و کف دست چپ
خود را روی سر نگذارد، جن به بدن او وارد می شود و دیوانه و غشی خواهد شد.
از ما بهتران اگر از کسی نیکی ببینند، صدچندان به او نیکی می رسانند. مثلا
اگر پزشکی شب هنگام طفلی را از مرگ برهاند یا مجروح و بیماری را نجات دهد و
این کار در بیابان یا تاریکی و تنهایی صورت بگیرد، ممکن است جنیان را
مداوا کرده باشد. آن گاه ازمابهتران به او مال و خوشبختی بسیار می رسانند.
برخی مردم با انجام مراسم چله نشینی، از مابهتران را احضار می کنند و آن ها
را وا می دارند تا کارهای مورد نظرشان را انجام دهند. برای چله نشستن از
محلی خاص در مسجدهای کهنه و قدیمی استفاده می شود به نام چله خانه که غرفه
ای کوچک و تودرتو و تاریک است.
شخص در چله خانه می رود. دورادور خود را خط می کشد و میان دایره می نشیند.
روز اول چهل بادام غذای اوست. اما به تدریج هر روز یکی کم می کند و تا
آخرین روز فقط یک بادام می خورد. در این روزها همه کار او دعا خواندن است.
روز چهلم ارواح و شیاطین و جن ها به او ظاهر می شوند و هرچه را بخواهد انجام می دهند.
برای این کار ترتیب دیگری هم هست و آن این که یک شب تا صبح آیه ای از قران
را پی درپی می خوانند تا از ما بهتران حاضر شوند. از خطرناک ترین جن ها آل
است که موجودی نامریی به شکل زن لاغر و بلند قد با پستان های آویخته توصیف
شده. در صورت سرخ رنگ آل بینیی از جنس گل قرار دارد.
آل روبروی زن زائو و نوزاد حاضر می شود و اگر فرصت یافت و زائو تنها ماند
جگر او را می رباید. سپس به سرعت به طرف آب می رود و جگر زائو را به آب می
زند. زائو بلافاصله می میرد.
برای جلوگیری از دستبرد آل باید دور بستر زائو را با کارد یا قیچی که ناف
نوزاد را با آن زده اند خط کشید. سه یا پنج پیاز را به سیخ کشید و قیچی یا
کارد یا شمشیر و تفنگ و دیگر چیزهای فلزی و نوک تیز در کنار اطاق گذاشت.
آل و از ما بهتران از چیزهای فلزی نوک تیز می ترسند. فرو کردن سوزن به پارچه ای و گذاشتن بالای سر زائو برای رفع آل خوب است.
از اعتقادهای قدیمی ایرانیان یکی این است که آهن دیو و غول و اهریمن را دفع
می کند و ضد جادو است. تا شش روز باید بالای سر زائو و نوزاد شمع بسوزد.
زائو نباید تنها بماند و کسی جز نزدیکانی که هنگام زادن در اطاق بوده اند
نباید به دیدن او بیاید شاید آل باشد که به صورت انسان درآمده.
شب ششم باید در اطاق زائو تا صبح همه بیدار بمانند و چراغ ها روشن باشد و
در این شب باید دعاها و اشعار مذهبی و سرودها و آوازها خوانده و پیوسته به
دف و دایره کوبیده شود تا آل بگریزد. روز ششم زائو نوزاد را به حمام می
برند و پس از شستشو، ماما نوزاد را بالای سر مادر می گیرد و با جام چهل
کلید روی او آب می ریزد تا بر سر مادر نیز ریخته شود.
از آن هنگام دیگر آل توانایی ربودن جگر مادر و عوض کردن نوزاد را ندارد پسربچه ای که ختنه شده نیز مانند زائو در معرض خطر آل است.
به همین ترتیب باید مواظب او بود تا به حمام برود و با جام چهل کلید آب روی سرش ریخته شود تا آل بگریزد.
نوشته شده توسط یاسین قاسمی در 1390/04/25 و ساعت 00:00
ویرایش شده در - و ساعت -
لینک ثابت
|
نظرات
|
جن زده
تصرف جن در زندگی انسان!
پرسش من راجع به جن است. این که جن ها تا چه حد حق تصرف در زندگی انسان
ها را دارند. گه گاه در اطراف شنیده می شود که مثلاً شخصی جن زده شده است و
یا جن ها به خانه کسی حمله کرده و اموالش را به سرقت برده اند و مانند
اینها و حتی روایاتی نیز در همین مضامین شنیده ایم. آیا این چیزها واقعیت
دارد؟ آیا با قدرتی که دارند می توانند در زندگی ما خللی ایجاد کنند؟
در عالم هستی برخی از موجودات غیر محسوس اند و به حواس طبیعی و عادی قابل
درک نیستند. یکی از این موجودات جن است. جن که در اصل معنا و مفهوم
"پوشیدگی" دارد، از چشم انسان پوشیده است. قرآن وجود این موجود را تصدیق
کرده و سوره ای به نام "جن" نیز در آن وجود دارد. در قرآن گاهی از این
موجود به "جانّ" نیز یاد می شود.۱
ماهیت و حقیقت این موجودات چندان برای ما روشن نیست؛ ولی از پاره ای آیات و
روایات می توان به برخی از مشخصات این موجود دست یافت؛ از جمله:
۱) از آتش آفریده شده و خلقت آن پیش از خلقت انسان است.۲
۲) جن نیز مانند انسان مکلف و مسئول است.۳
۳) دسته ای از آنها مؤمن و گروهی کافر، عده ای از آنها نیک کردار و و برخی از آنها زشت کردارند.۴
۴) بعضی از آنها مرد و مذکر و پاره ای دیگر زن و مؤنث هستند و تولید نسل نیز می کنند.۵
۵) آنها زندگی می کنند و می میرند.۶
۶) دارای شعور و اراده اند و می توانند با سرعت حرکت کنند. مانند قصه حضرت سلیمان و تخت بلقیس.۷
۷) مسخر انسان می گردند. البته در این رابطه تنها در قرآن به قضیه حضرت
سلیمان اشاره شده است که علاوه بر پرندگان، وحوش و انسان ها، جن ها نیز
در اختیار و به فرمان حضرت سلیمان بودند.۸
۸) در روایات آمده است که جن های مؤمن برای پیامبران و امامان، مسخر می
شوند و خدمت می کنند و کسانی که به اذن الهی ولایتی دارند نیز می توانند
جنیان کافر را تحت فرمان خویش درآورند.۹
۹) از پاره ای آیات قرآنی و روایات معلوم می شود که جنیان به پیامبر خدا - صلی¬ الله ¬علیه ¬و آله- ایمان آورده اند.۱۰
اما این که جن در کجای زمین قرار دارد به طور واضح و مشخص مطرح نشده است؛
هر چند در برخی از روایات به اماکنی که جنیان در آن¬جا حضور بیشتری دارند،
اشاره شده است. آن¬چه مسلم است جن نیز مانند انسان موجودی است جسمانی؛ با
این تفاوت که انسان از خاک وجن از آتش است. طبعاً همان طور که انسان دارای
روح است جن نیز روح دارد و از آن¬جا که میان روح و بدن رابطه نزدیک وجود
دارد، می توان تصور کرد - چنان که برخی از انسان ها با ریاضت و¬اجد شرایط
سیر روحی در عوالم دیگر می شوند - برای جن نیز در شرایط خاص روحی این
امکان هست که روح آنها با عالم بالا تماس حاصل کند. اما به هر روی مکان
اصلی آنها همین زمین است و حتی تماس با عالم بالا نیز طبق برخی آیات قرآن
پس از تولد حضرت رسول - صلی ¬الله ¬علیه ¬و آله- برای آنها ممنوع شده
است.۱۱
البته برخی از روایات به اماکن خاصی اشاره کرده اند که جن در آنجا حضور
بیشتری دارد و گویا مانند موطن اصلی آنها تلقی می شود؛ مانند بیابان ها،
مناطق خلوت، مکان های نجس، حمام، دست¬شویی، محل دفن مردگان و... در این
باب اگر با زبان عربی آشنایی داشته باشید کتاب های زیر خواندنی است:
▪ الجن فی الکتاب والسنه، اعداد ولی زاربن شاه زالدین، دارالبشائر
الاسلامیه، بیروت، چاپ اول ۱۹۹۶م، ص۸۸-۹۴ و بقیه کتاب در مورد مختصات و
ماهیت جن.
▪ الجن فی القرآن و السنه، عبدالامیر علی مهنا، مؤسسه ¬الاعلمی للمطبوعات،
بیروت، چاپ اول، ۱۹۹۲م، ص۳۱-۳۳ و بقیه مباحث هم خواندنی است.
▪ الجن بین الاشارات القرآنیه و علم الفیزیا، عبدالرحمن محمد الرفاعی، مکتبه مربوسی الصغیر، چاپ اول ۱۹۹۷م.
▪ جن و شیطان، علیرضا رجالی تهرانی، نشر نبوغ، (منبع فارسی).
اما درباره این که طائفه جن از چه نوع پیامبر و شریعتی پیروی می کنند و
وضعیت و شرایط این موجودات پیش از آدم ابوالبشر و پس از او، و هم چنین پیش
از بعثت - صلی ¬الله ¬علیه ¬و آله- و بعد از آن چگونه است، بایستی به چند
نکته اساسی توجه کنیم:
۱) جنس جن به لحاظ این که با انسان از نظر خلقت تفاوت دارد و از حواس
انسانی پوشیده است، به طور دقیق و جزئی نمی توان به احوال آنان از تمام
ابعاد پی برد. تنها در محدوده معلوماتی که قرآن و احادیث در اختیار انسان
می گذارد، می توان اطلاعاتی کسب کرد.
۲) طبق صریح آیات قرآن، جن هم مثل انسان مکلف است. اما چگونه تکلیفی،
جزئیات آن معلوم نیست. آیه ۵۶ سوره ذاریات: "و ما خلقت الجن و الانس الا
لیعبدون؛ من جن و انس را نیافریدم مگر برای این که مرا (به یکتایی) پرستش
کنند"، بر اشتراک بشر و جن در تکلیف دلالت می کند. همچنین آیه ۱۷۹ سوره
اعراف اشاره دارد بر این که کفار و گناهکاران جن هم چون انسان ها اهل جهنم
اند و در عذاب خواهند بود. نظیر این آیه، آیه ۱۱۹ هود و آیه ۱۳ سجده است.
۳) از صریح آیه ۱۳۰ سوره انعام، دو مطلب را می توان استفاده کرد: یکی این
که طائفه جن بسان تمام انسان ها از پیامبران الهی نمی توانند بی بهره
باشند. یعنی جن نیز در مسیر مراحل تکاملی و کسب سعادت دنیا و آخرت محتاج
پیامبر است؛ دیگر این که پیامبر جن از جنس خود آنهاست. خداوند درهمین آیه
می فرماید: "یا معشر الجن و الانس الم یاتکم رسل منکم؛ [در روز قیامت گفته
می شود] ای گروه جن و انس! آیا پیامبرانی از بین شما برای شما نیامدند"؟
ظاهر عبارت "رسل منکم" نشان می دهد که پیامبران جن از طائفه خود آنانند و
خداوند با ارسال پیامبران، حجت را بر آنها تمام می کند.
۴) قرآن در دو مورد به طائفه جن و چگونگی عقاید و شریعت آنان اشاره کرده
است؛ یکی آیات ۲۹تا۳۱ سوره احقاف و دیگری تمام آیات سوره جن. آن¬¬چه در
آیات سوره احقاف آمده، نشان می دهد جن پیش از بعثت پیامبر- صلی¬ الله
¬علیه و آله- از دین موسی - علیه ¬السلام- پیروی می کرده است. آیه می
فرماید: "انا سمعنا کتاباً انزل من بعد موسی مصدقاً لما بین یدیه یهدی الی
الحق؛ ما کتابی را شنیدیم که بعد از موسی نازل شده، و به سوی حق هدایت می
کند".
این کلام به تعبیر علامه طباطبایی، دلالت دارد بر این که جنیان نامبرده به دین موسی و کتاب آن جناب مؤمن بوده اند.۱۲
جن ها می توانند با بعضی از انسان ها ارتباط برقرار کنند. چنان که بعضی
از آنها با انسان ارتباط برقرار می کردند. در مورد انبیاء و ائمه - علیه
¬السلام- در روایت آمده است که چنین ارتباطی داشتند و گاهی نیز ارتباط جن
مشرک و کافر با بعضی از انسان¬ ها موجب افزایش گمراهی و طغیان آنها می
شدند "و انه کان رجال من الانس یعوذون برجال من الجن فزا¬دوهم رهقا؛ و این
که مردانی از بشر به مردانی از جن پناه می بردند و آنها سبب افزایش
گمراهی و طغیان می شدند".۱۳
بنابراین، جن با انسان ارتباط برقرار می کند و این موضوع به صراحت در قرآن و روایات و حکایات نیز وارد شده است.
● برای آگاهی بیشتر ر.ک:
۱) جن و شیطان، علیرضا رجالی تهرانی، ص۱۶۳-۱۵۳.
۲) دانستنی هایی درباره جن، ابوعلی خداکرمی، ص۱۸۹-۴۱.
لازم به ذکر است، ارتباط با جن واقعیت دارد، اما تلاش برای این منظور
باخطرهای بسیاری رو به ¬رو است و نظام زندگی برخی را گرفتار اختلال می
کند، لذا طی این مسیر را توصیه نمی کنیم.
براساس استفاده از آیه ۱۲۸ سوره انعام که می فرماید: "یا معشر الجن قد
استکثرتم من الانس: ای گروه جن، غلبه کرده اید بر آدمیان"، می توان گفت
تعدادی از جنیان می توانند انسان هایی را تابع خویش سازند.۱۴
در واقع می توان گفت این گروه از جن، شیطان¬ هایی هستند که با ایجاد وسواس
در برخی از انسان ها، بر آنها مسلط گشته، موجب بروز و ظهور عقاید یا
کردار خاصی در ایشان می شوند.۱۵
اما از آن جا که نوع تسلط ایشان بر اشخاص متفاوت بوده، راه علاج و درمان
نیز گوناگون است، از این رو نمی توان نسخه ای کلی در این باب ارائه کرد.
به دلیل آن که خداوند متعال جهان را براساس نظام علّی استوار ساخته است،
همیشه آثار و حوادث و افعالی که در جهان هستی صورت می گیرد به دلیل و یا
بهتر بگوییم متکی بر علتی است، اما این علل گاهی طبیعی و عادی اند و گاه
غیرطبیعی.
براین اساس، برخی با آشنایی با برخی از علل فرامادی که می تواند در رویداد
های مادی و دنیوی اثر گذار باشد، دست به کارهایی زده و روند حوادث عادی را
از مجرای اصلی خویش خارج می سازند .از این رو، می توان گفت، سحر و جادو
با انواع و اقسام گوناگونش به دلیل ارتباط با علل و اسباب غیرطبیعی، عادی و
مادی، می توانند حوادثی غیرمترقبه پدید آورند. البته این گونه اعمال از
نظر شرع مردود بوده، از آنها نهی شده است. کسی که به آموزه های دینی ایمان
داشته باشد، از آن جا که خلل رساندن به روند طبیعی امور ممنوع و مطرود
است، هیچ گاه حاضر نمی شود با سلسله اعمال و افعالی، به کار دیگران خلل
وارد سازد، آن¬چه اهمیت دارد ایمان قلبی و باور درونی است نه ظاهری
فریبنده. بله - چنان که گفته شد - بایک سلسله سلوک عملی می توان به
مکنونات گذشته و آینده افراد پی برد، چنان که می توان با یک سری افعال،
آینده دیگران را تغییر داد، اما باید دید شارع مقدس این کار را روا می
داند یا خیر؟ البته مراجعه به برخی از اولیای الهی برای از میان بردن
تصرفات غیرعادی و فرامادی که دیگران برای انسان پدید می آورند، امری
معقول، موجه و مجاز است.
نوشته شده توسط یاسین قاسمی در 1390/04/25 و ساعت 00:00
ویرایش شده در - و ساعت -
لینک ثابت
|
نظرات
|
جان های مکدر | متافیزیك ,
|
جان های مکدر
هگل
می گوید؛ «بدترین جنایت علیه بشریت، جنایت علیه روح است.» هرچند روح در
اندیشه هگل معنایی متفاوت دارد نسبت به آنچه این واژه در اذهان تداعی می
کند. روح را گاهی «ذهن» ترجمه کرده اند. اما در اینجا این عبارت هگل را
مصادره به مطلوب می کنم و از روح معنایی برمی سازم که نیچه منظور دارد.
نیچه وقتی از جان های آزاد سخن می گوید، منظورش آن جان هایی است که متفاوت و
حتی متضاد از اصل و نسب، جایگاه اجتماعی، محیط و زمانه خود عمل می کنند.
از نظر نیچه، جان آزاده، استثناست و جان های دیگر به قاعده. به همین دلیل
جان آزاده شاید از راه ضد اخلاقیات رایج به حقیقت برسد و آن جان های دیگر
از راه اخلاقیات متداول به غیرحقیقت یا ضدحقیقت دست یابند.
وقتی در زمانه یی ریاکاری خود تبدیل به اخلاقیات رایج می شود و درست با
شعارهای «ریاکاری نکنید»، «دروغ نگویید» و «نیکی بجویید»، در زمانه یی که
ستمگران نیز از آزادی و دموکراسی و عدالت حرف می زنند و تحت این شعارها عمل
می کنند، ضداخلاقیات، کنشی است که جان های آزاده برمی گزینند.
آن جان های دیگر البته جان های آزاده را مطرود می دانند. در این زمانه است
که جان های آزاده، مطرودین اند. آنها استثنایی بر قاعده اند. اما این
استثناست که خواب قاعده را بر هم می زند. حتی به بهای کشته شدن و جنون.
اینها بهایی است که جان با ضد اخلاقیات می پردازد.از این رو، بهتر است که
در عبارت «بدترین جنایت علیه بشریت، جنایت علیه روح است»، روح را همان جان
بگیریم. در روزگاری که امکان (یا بهتر بگوییم امکانات) زندگی از آدمی سلب
شود - امکانات در همه ابعاد آن - باید گفت که جنایتی رخ داده است و البته
سلب امکان زندگی از «جان» آدمی، تحت لوای سعادت صورت می گیرد. سعادت بشری،
مقوله یی بوده است که از زمان سقراط مورد بحث قرار گرفته است.
از نظر این دست از فلاسفه، آن بشری سعادتمندانه زندگی می کند که نیک زندگی
کند اما خود نیک یا خوب نیز مفاهیمی مبهم است. مساله این است که چه کسی
عامل تشخیص سعادتمندی بشر است؟ آن عبارت هگل در رابطه مستقیم با همین پرسش
قرار می گیرد. هرچند که با طرح این مساله باید مراقب بود تا به دام کلبی
مسلکی فرو نغلتیم. نقد سعادتمندی بشر با نقد توتالیته صورت گرفته است.
به عبارتی نقد مونیسم (تک گرایی) که به توتالیته ختم می شود با حضور
پلورالیسم (کثرت گرایی) معنا می یابد. در عین حال باید متوجه شویم که حضور
کثرت گرایی به بی وضعیتی و بی تفاوتی ختم نشود. تفاوتی که در لیبرالیسم
شاهد هستیم آمیخته به رفاهی است که جان ها را بی تفاوت می کند. بی تفاوت
نسبت به آنچه خارج از مرزهای رفاه خود انجام می یابد. آنچه لاکلائو و موفه
می گویند ناظر به همین بحث است.
آنها می گویند گروه های هویتی دارای مرزهای آنتاگونیستی هستند که باعث می
شود هژمونی یک گروه هویتی دیگر در جامعه را برهم زنند. همچنین است برهم زدن
هژمونی جهانی را.این مساله به ویژه درون جوامع تک گرا یا تک صدا اهمیت
بسزایی دارد زیرا اگر یک گروه هویتی، مامور سعادتمندی دیگر گروه ها شود، به
معنای از بین بردن امکان زندگی برای دیگر جان هاست. بدین ترتیب که این جان
ها در یک گروه هویتی منحل می شوند و با ارائه یک شعار، دیگر جان ها را به
ویژه جان های آزاده نیچه یی را در هم می کوبند.
به عبارتی استثنا را هم می خواهند به صورت قاعده درآورند. در اینجا است که
جنایت علیه جان (روح) تحت عنوان مبارزه با ضد اخلاقیات صورت می گیرد. در
واقع جان هایی مستثنی در پناه ضد اخلاقیات نمی خواهند تبدیل به قاعده شوند و
بدین ترتیب از سوی جامعه، محکوم به آدم های بی اخلاق می شوند.
اما این محکومیت تغییری در جنایت علیه روح آدمی نمی دهد. در جامعه مونیستی
ناگزیر یک مجموعه از اخلاقیات حاکم خواهد شد اگرچه داعیه سعادتمندی بشری
دارد اما خود این مساله به دلیل هژمونیک بودن عملاً نافی داعیه خود می شود.
از منظر لاکلائو و موفه طرد گروه های هویتی در جامعه مونیسم و تحمیل یک
شیوه زیست بر دیگر شیوه های زیست به چیزی جز جنایت علیه جان ختم نمی شود.
شاید جامعه مونیسم مدعی شود که جامعه کثرت گرا دچار هرج و مرج است اما
همبستگی کثرت ها (solidarity of plural) است که مانع هرج و مرج می شود و
اتفاقاً آنتاگونیسم گروه های هویتی امکان چنین امری را میسر می سازد.
نکته مهمی را که باید در اینجا اشاره کرد این است که وقتی یک گروه هویتی،
هژمونی جامعه را به دست می گیرد صرفاً به دلیل فکر مونیستی آن نیست که قابل
چون و چراست بلکه اساساً جایگاه مونیستی است که این گروه ها به آن پرتاب
می شوند، قابل بحث است. در واقع پرتاب نشدن به این جایگاه تنها شانس و
فرصتی برای دیگر گروه ها به حساب می آید. پرتاب نشدن آنها فرصتی برای
آنهاست.
منکوب کردن شیوه های زیستی یا جان های آزاده تنها در یک جایگاه مونیستی
صورت می گیرد. سرکوب شیوه های زیستی، همان زایل کردن جان هاست. این پرسش
وجود دارد که چگونه در یک جامعه «جنایت علیه روح» حاکم نشود و هژمونی جامعه
به حالت شناور درآید به جای آنکه تثبیت یابد و به صورت مونیسم درآید.
مساله این نیست که چه گروه هویتی و با چه نام و چه شعاری دیگر شیوه های
زیست را از بین می برد بلکه مساله خود آن جایگاهی است که چنین نام و
شعارهایی را تولید می کند.
نقد رادیکال، تیزهوشانه و زیرکانه معطوف به آن جایگاه در یک دوره است.در
همان دوره شصت، همگان بر آزادی متفق القول بودند. اما آن آزادی، آزادی
انتزاعی بوده زیرا تنها به صورت انضمامی می توان از آزادی برای چه کسی و
آزادی از چه سخن گفت. آزادی انتزاعی مفهومی تهی است که گروه های فکری هرچه
سریع تر آن را پر می کنند. اما این بدین معنا نیست که به آزادی انضمامی دست
یافته باشند. به همین ترتیب است در مورد «برابری». البته در مونیسم، می
توان از آزادی برای گروه هویتی «ما» سخن گفت. اما این آزادی انضمامی نیست
زیرا این آزادی، آزادی را نقض می کند.
در عین حال همانطور که گفته شد شیوه زیست پلورالیستی نیز مشکل را حل نمی
کند، چنانچه به ورطه بی تفاوتی ها و بی اعتنایی فروغلتد. امری باید موجود
باشد که رخوت و اختگی را از جامعه بزداید. چیزی که موفه در کتاب «در باب
امر سیاسی»، «آگونیسم» می نامد. مفهومی که مرزی بارز از آنتاگونیسم افراطی
دارد.
در آنتاگونیسم بی حدوحصر، خشونت چنان بین گروه های هویتی خیز برمی دارد که
جامعه را به هرج و مرج می کشاند مانند نزاع درون یوگسلاوی سابق و کشتارهای
رواندا. اما آگونیسم مربوط به همان «جان» ها باز گفته است؛ حیات شورمندانه
در مقابل اختگی. آگونیسم در شیوه های زیست پلورالیستی، ضروری است. چون در
این صورت روح ها (جان ها) تباه، مکدر و سرکوب نمی شوند.
نوشته شده توسط یاسین قاسمی در 1390/04/24 و ساعت 23:57
ویرایش شده در - و ساعت -
لینک ثابت
|
نظرات
|
تمرین مراقبه (مدیتیشن) در زندگی | متافیزیك ,
|
تمرین مراقبه (مدیتیشن) در زندگی
مراقبه
(مدیتیشنmeditation) در اصل روشی است که سراسر زندگی فرد را تحتالشعاع
قرار می دهد و موجب می شود تا زندگانی فرد از موهبت بیهمتای آن سرشار و
مملو گردد. استفاده مداوم از مراقبه، پویایی خاصی در فرد ایجاد می کند و
به وی این امکان را می دهد تا از تمامی نیروهای درونی و بیرونی خود
استفاده نماید و به یک فرد خلاق و سازنده، با ظرفیت های پایان ناپذیر و
دارای انرژی جسمی و روانی خاص تبدیل گردد که باعث می شود تا سلامتی و
تندرستی در وجودش لبریز شود. از انفاس خوش آن، دیگران هم بهره می گیرند.
آشنایی با مراقبه و به کارگیری روش های آن برای هر شخصی می تواند نقطه عطف
و سکوی پرتابی باشد، به سوی کمال و وصل به ذات احدیت و سرچشمه نامحدود
هستی. چرا که به فرد کمک می کند تا به فردی سرشار از امید و پابندگی تبدیل
شود و در اوج سلامت جسمی و روحی قرار گرفته و پیروزی و کامیابی را در آغوش
گیرد.
● آثار زیستی مراقبه
تحقیقات گستردهای در رابطه با اثرات زیستی و فیزیولوژیک مراقبه در بدن
انجام گرفته است و مدارک روشنی وجود دارد که نشان می دهد، رابطه مشخصی بین
مراقبه و پاسخ های فیزیولوژیک بدنی وجود دارد.
مهم ترین تأثیر مراقبه، آرام شدن نسبی متابولیسم بدن، کم شدن نسبی مصرف
اکسیژن و کم شدن تولید دی اکسید کربن است. این کاهش ها به دلیل آرام شدن
نسبی متابولیسم است، نه تنفس آرام تر یا کمعمقتر شدن آن.
در حالت مراقبه ضربان قلب هم کاهش می یابد و به طور متوسطه به سه ضربه در دقیقه می رسد.
همچنین با توجه به کاهش نسبت و میزان تنفس در مدت مراقبه، غلظت اسید لاکتیک
خون نیز سریعا کاهش نشان می دهد. سطح اسید لاکتیک خون بستگی به نگرانی و
تنفس دارد و سطح پایین آن در موردهای تحت آزمایش در طول مدت مراقبه، به
احتمال قوی به حالت آرامش فرد مراقبه کننده بستگی دارد.
نتایج تحقیقات نشان داده که مقاومت پوست در طول مدت مراقبه افزایش می
یابد. در حالی که در حالت تنش و نگرانی، مقاومت پوست بسیار پایین می آید.
الگوی امواج مغزی در طول مدت مراقبه تغییراتی را نشان می دهد، به طوری که
طول موج آلفا (Alpha) معمولا افزایش می یابد. امواج آلفا، امواج بسیار
مهمی هستند با دامنه فرکانس ۸ تا ۱۲(هرتز) که با نوعی هوشیاری و خودآگاهی،
به درون معطوف می شوند و تغییرات فیزیولوژیکی مهمی در بدن ایجاد می کنند
مانند: آرامش ملایم، آموزش برتر، تفکرات مثبت، هیپنوتیزم، مدیتیشن تمرکز و
یادگیری و... .
علت و چگونگی بروز این تغییرات هنوز در دست مطالعه و تحقیق است.
● آثار روان شناختی مراقبه
نتایج تحقیقات در این زمینه نشان می دهد افرادی که تکنیک های مراقبه را
تمرین می کنند، سلامت روانی بیشتری دارند، مقاومت بیشتری در برابر استرس
ها نشان می دهند، سطح اضطراب در آنها عمدتاً پایین است و در شرایط بحرانی،
نگرانی و ناراحتی متناسبی نشان می دهند. انواع بیماری های روانی و به
ویژه اختلالات روان تنی شیوع کمتری در آنها دارد و در مواردی نیز با شروع
تمرینات مراقبه، علائم بهبودی در این اختلالات دیده می شود.
این افراد کم کم عزت نفس و اعتماد به نفس بیشتری نسبت به گذشته پیدا می
کنند. توان پیگیری بیشتری در اهداف خود نشان میدهند. پرانرژی تر هستند و
احساس رضایت و خرسندی بیشتر و عمیقتری نسبت به گذشته دارند.
به طور کلی یافتههای پژوهشی نشان می دهد که تمرین منظم مراقبه، ظاهرا بر رشد روان شناختی فرد اثر مثبت دارد.
تقویت اراده، قدرت، حافظه و کاهش تنش ها و استرس ها از نتایج اساسی این تمرینات است.
● مراقبه و روان درمانی
با توجه به تغییرات فیزیولوژیک و روان شناختی ناشی از تمرینات مراقبه ، به
عنوان یک وسیله درمان برای بیماران مبتلا به مشکلات روحی می توان از آن
سود جست. از آنجا که اکثر اختلالات روان نژندی neurosis ( اختلال روانی)
مثل اضطراب، حاصل عدم آرامش فرد و ناتوانی او در کنترل شرایط زندگی و در
نتیجه شرایط روحی و فکری خود است، این تمرینات با تاثیری که روی حس کنترل و
تسلط ورزی افراد می گذارند، درمان او را تسریع می کنند.
با انجام این تمرینات که نتیجه اساسی آن افزایش آگاهی فرد است، فرد درک
کامل تری از خود و پیرامون خود به دست می آورد. این شناخت او را در شناخت
بهتر مشکلات خود و حل آنها یاری می دهد و فرد بصیرت و بینش لازم را به دست
می آورد.
از این رو نتایج پژوهش هایی که بر کاربرد این روش در درمان ناراحتی های
روحی متمرکز بودهاند، حداقل در مورد اختلالاتی چون انواع اضطراب ، یأس ها و
ناامیدیها و اختلالات روان تنی امیدبخش بودهاند.
نوشته شده توسط یاسین قاسمی در 1390/04/24 و ساعت 23:57
ویرایش شده در - و ساعت -
لینک ثابت
|
نظرات
|
تفسیری از «روح» | متافیزیك ,
|
تفسیری از «روح»
از
زمانی که خداوند متعال با وحی بر پیامبرانش از دمیدن «روح» خود در پیکر
انسان پرده برداشت، واژه روح به عنوان یکی از واژههای پر رمز و راز در
حوزه انسانشناسی مطرح شد.پس از آن فیلسوفان، متکلمان، عارفان و
روانشناسان در بیان حقیقت آن نظراتی ابراز داشتند.به رغم پارهای اشتراکات
در کاربرد این واژه در ادیان و علوم، تفاسیر متفاوتی از روح ارایه شده
است.
در زبان انگلیسی الفاظی چون، Ghost, Spirit و Soul برای روح استفاده
میشود که هر یک مفهوم نزدیک به دیگری ولی در عین حال متفاوتی را القا
میکند.
این مقاله، با ارایه معنای لغوی و اصطلاحی روح در زبان عربی و ضمن اشاره به
نمونههایی از کاربرد آن در کتاب مقدس، به بیان مفهوم و مصداق آن در قرآن
کریم پرداخته است.
بسیاری از تفاسیر قرآن در شرح کاربرد روح دچار پراکندگی آراء شده و به جای
روشنگری، ابهامآفرینی کردهاند.در این میان علامهطباطبایی منسجمترین
تفسیر را از «روح در قرآن» بیان کرده است.این مفسر بزرگ بر آن است که روح
در قرآن به آفریدهای آسمانی اطلاق شده که نقش آن حیات آفرینی است; هر جا
از حیات و آثار آن نشانی هست، این نشان ، نشانگر وجود مرتبهای از روح
است.روح موجود در فرشتگان، انسانها، حیوانات و نباتات همگی از افاضات روح
مطلق است.
ریشه و معنای اصلی روح حروف اصلی واژههای روح، روح، ریح، رواح، ریاح،
ریحان و مانند آن، سه حرف ر - و - ح است.ابنفارس (ت۳۹۵ق.) در معجم مقاییس
اللغة واژه اصلی این باب را ریح دانسته که در اصل «روح» بوده و «واو» به
دلیل کسره ما قبل به «یاء» بدل شده است.به نظر ایشان روح از ریح مشتق شده
است.
در روایتی نیز آمده است که: «انما سمی روحا لانه اشتق اسمه من الریح»
فارس مینویسد: کلمه ای که سه حرف اصلی آنها ر - و - ح است دارای یک معنای
اصلی هستند و آن معنا، وسعت و انبساط و گستردگی است. لغتپژوهان دیگری چون
خلیلبناحمد (ت۱۷۰ق)، ازهری (ت۴۰۰ق)، جوهری (ت۴۲۵ق) ابندرید (ت۳۲۱ق)
صرفا به ذکر معانی و مصادیق این ماده پرداخته و در معنای آن سخنی نگفته
اند.
اگر بخواهیم یک معنای اصلی برای کلمه روح و دیگر کلمات وابسته به آن
بیابیم، به نظر میرسد با توجه به اینکه اصل همه این کلمات «ریح» است و
ریح به معنای نسیم هواست، باید بگوییم قدر مشترک معانی این کلمه و مشتقات
آن «جریان» است.روح نیز حاصل یک امری است که جریان مییابد; گاهی در جریان
مادی به کار میرود و گاه در جریان معنوی.با دقت در موارد کاربرد مشتقات
این کلمه، همین معنا مورد تایید قرار میگیرد.
● معناشناسی روح در زبان عبری و کتاب مقدس
روح در عبری از فعلی که به معنای تنفس و دمیدن است اشتقاق یافته است. گاهی به «وزیدن باد» و گاهی به «باد» ترجمه شده است.
معادل یونانی واژه روح، نیوما (Pneuma) است که از فعل «نیو» به معنای «نفس کشیدن یا دمیدن» مشتق شده است.
روح در کتاب مقدس - چه عهد قدیم و چه عهد جدید - گاه به عنوان «اساس حیات
انسان» و گاه «نیروی حیات» آمده است گاه مترادف با «نفس» انسان و گاه به
عنوان «عامل حیات» در جهان و انسان معرفی شده است.
● وجوه معانی روح در قرآن
همان طور که قبلا اشاره شد لفظ روح در قرآن کریم ۲۱ بار آمده است.بیتردید،
در تمامی این موارد مصداق واحدی مراد نیست.با توجه به ظاهر و سیاق آیات
قرآن میتوان موارد کاربرد را در چند گروه جای داد.
▪ موجودی مستقل در ردیف فرشتگان
روح در آیاتی از قرآن در کنار فرشتگان ذکر شده که به ظاهر نشان دهنده آن
است که آفریدهای از آفریدگان خدا و غیر از فرشتگان است.آیات زیر از این
دسته است:
- «تنزل الملائکة و الروح..» - «تعرج الملائکة و الروح..» . - «یوم یقوم الروح و الملائکة صفا..» .
▪ جبرئیل
در آیات زیر از جبرئیل با لفظ روح یاد شده است:
- «نزل به الروح الامین..» . - «قل نزله روح القدس..»
▪ حیاتی که به انسان داده شده است
آیاتی دلالت داردکه روح مرتبهای از وجود است که در پیکر انسان جریان یافته
است.از این روح، به عنوان روح نفخهای یاد میشود.این آیات عبارتند از:
- «...و نفخت فیه من روحی..» . - «...و نفخ فیه من روحه..» . - «...فنفخنا فیها من روحنا..» .
این روح در همه انسانها مشترک است، چه حضرت آدم علیه السلام که از پدر و
مادر متولد نشده و چه حضرت عیسی علیه السلام که پدر نداشته است و چه
انسانهای عادی که دارای پدر و مادر هستند.نیز مؤمن و کافر از این روح بهره
یکسان دارند.
▪ تایید کننده پیامبران و مؤمنان
در آیات زیر از روح به عنوان موجودی که در تایید قلوب پیامبران و اولیاء الهی نقش کننده دارد نام برده شده است:
- «و آتینا عیسی بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس» - «اذکر نعمتی علیک
و علی والدتک اذ ایدتک بروح القدس» - «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و
ایدهم بروح منه»
▪ وحی
در آیات ذیل، روح در مورد وحی بر انبیاء به کار رفته است.
- «و اوحینا الیک روحا من امرنا..» . - «یلقی الروح علی من یشاء من عباده..»
▪ حضرت عیسی علیه السلام
در آیه ذیل، خداوند عیسی علیه السلام را روحی از جانب خود دانسته است:
- «انما المسیح عیسی بن مریم رسول الله و کلمته القاها الی مریم و روح منه»
● استوارترین نظریه در تفسیر «روح»
علامه سیدمحمدحسین طباطبایی در تفسیر المیزان، استوارترین و منسجمترین
نظریه را در مورد روح ارایه کردهاند که خلاصه آن را در پی میآوریم:
علامه مینویسد: مردم چه در گذشته و چه در حال، با همه اختلاف شدیدی که در
باره حقیقت روح دارند، در این معنا هیچ اختلافی ندارند که از کلمه روح یک
معنا میفهمند و آن عبارت است از چیزی که مایه حیات است; حیاتی که عامل
شعور و اراده است.و در قرآن نیز همین معنا مراد است.
روح از نظر ایشان «کلمه حیات است که خداوند به اشیاء القا میکند و آنها را با اراده خود زنده میسازد» .
علامه مینویسد: «آنچه از کلام خداوند بدست میآید این است که روح مخلوقی
از مخلوقات خداوند است و حقیقت واحدی (حقیقت واحد به حقیقتی است که بین
تمام مخلوقات مشترک است یعنی تمام موجودات کم یا زیاد از آن بهره برده اند)
است که دارای مراتب و درجات مختلف است; درجهای از آن در حیوان و
انسانهای غیر مؤمن است، درجهای از آن در انسانهای مؤمن است، درجهای از
آن روحی است که با آن، انبیا و رسولان تایید میشوند» .
باید توجه داشت که هر مرتبهای از روح دارای آثاری متفاوت با مرتبه دیگر
است، علامه در تفسیر آیه «و ایدهم بروح منه» مینویسد: «ظاهر آیه این معنا
را افاده میکند که در مؤمنین به غیر از روح بشریت که در مؤمن و کافر هست،
روحی دیگر وجود دارد که از آن حیاتی دیگر ناشی میشود و قدرتی و شعوری
جدید میآورد و به همین معناست که آیه «او من کان میتا فاحییناه..» . و نیز
آیه «من عمل صالحا...فلنحیینه حیوة طیبة» به آن اشاره دارد» .
شایان ذکر است که در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است که: روح
مؤمن به روح خدا پیوستهتر است از پیوستگی پرتو آفتاب به خورشید» .
روح الهی میتواند چنان در انسان تجلی یابد که او با دم خود مردهای را
زنده کند و هیکل گلی پرندهای را به پرنده واقعی تبدیل کند.در میان
پیامبران الهی، عیسی علیه السلام ارتباط خاصی با روح مطلق داشته است.علامه
طباطبایی در این باره مینویسد: «تایید به روح القدس اختصاص به عیسی بن
مریم علیه السلام ندارد، بلکه بین همه رسولان مشترک است و لیکن در خصوص
عیسی علیه السلام به نحوی خاص است، چون تمامی آیات بینات آنجناب از قبیل
زنده کردن مرده با دمیدن، مرغ آفریدن، بهبودی دادن به پیسی و کوری و از غیب
خبر دادن، اموری بوده که متکی بر حیات و ترشحی از روح است» و «ظاهرا همین
تایید به روح القدس بوده که مسیح را برای سخن گفتن با مردم در گهواره
آماده ساخته است» .
ایشان در ذیل آیه ۲ سوره نحل مینویسد: «کسانی که گفتهاند روح در آیه به
معنای وحی استیا به معنای قرآن است و یا به معنای نبوت است، از نظر نتیجه،
خالی از وجه نیست، یعنی نتیجه نزول ملائکه و القای روح در پیامبر، وحی و
نبوت است، اما اگر مرادش این است که وحی و نبوت به اشتراک لفظی یا به مجاز،
«روح» نامیده شده (با این توجیه که وحی و قرآن دلها را زنده میکند همان
طور که حیات بدنها به روح است) این نظر صحیح نیست، برای اینکه ما مکرر
گفتهایم طریق تشخیص مصادیق کلمات قرآنی، رجوع به سایر موارد قرآن است،
مواردی که صلاحیت تفسیر دارند، نه رجوع به عرف و آنچه عرف مصادیق الفاظ
میداند» .
از نظر ایشان القای روح به پیامبران به معنای ایجاد نحوهای از وجود
متعالی است، به عبارت دیگر، در جریان القای روح، روح پیامبر با درجهای
اعلی از روح الهی اتحاد پیدا میکند.این اتحاد با روح قدسی است که زمینه
تعلیم وحی را فراهم میکند.در این باره میفرماید: «خداوند فرشتگان را نازل
میکند تا روح را بر قلب پیامبر صلی الله علیه وآله القا کند تا بدین
وسیله معارف الهی بر او افاضه شود» . اما اینکه خداوند در آیه ۵۲ شوری
القای روح را «ایحاء روح» نامیده (اوحینا الیک روحا...) دلیلش این است که
روح کلمه حیات است، پس بر این مبنا میتوان القای کلمه حیات به قلب پیامبر
صلی الله علیه وآله را وحی آن به پیامبر نامید.
از کلام علامه استفاده میشود که ایشان فرایند نزول فرشتگان و القای روح
را این گونه تفسیر میکنند که فرشتگان نیز صاحب روح هستند. آنها نازل
میشوند تا با روح قدسی خود، در جان پیامبر حیاتی دیگر ایجاد کنند تا مستعد
پذیرش معارف الهی شود. وجه تسمیه جبرئیل به روح نیز به این است که او حامل
روح الهی است. جبرئیل روح القدس را بر قلب پیامبر نازل میکند و این روح
نازل شده حامل قرآن است.
توضیح اینکه علامه معتقدند یکی از موارد افاضه روح مطلق، روحی است که در
فرشتگان است.فرشتگان نیز همانند انسان مورد افاضه روح هستند.علت آنکه از
این افاضه به نفخ روح تعبیر نشده، آن است که آنها با همه اختلافی که در قرب
و بعد از پروردگار دارند، روح محض اند و از کدورتهای عالم ماده منزه
هستند.
● نتیجه
با توجه به آنچه یاد شد، بر نکات ذیل به عنوان بخشی از نتایج این بحث تاکید میکنیم.
الف) هم در قرآن و هم در تورات و انجیل از روح به عنوان موجودی که منشا
حیات است نام برده شده است.حیاتی که ابتداییترین مرحله آن در گیاهان و
حیوانات و بالاترین و پاکیزهترین مرتبه آن در فرشتگان و بویژه فرشته وحی
است تا جایی که «روح القدس» نام گرفته است.
ب) انسان از نظر حیات و آثار آن که شعور و قدرت است موجودی دارای مراتب است
و با ایمان و عمل صالح میتواند درجات حیات طیب را که نتیجه تایید روح
است، یکی پس از دیگری طی کند.مولانا این معنا را نیکو سروده است:
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم آنچ اندر وهم نآید آن شوم
ج) با تفسیر علامه طباطبایی از روح، پدیده وحی چهرهای بسیار عمیقتر از
آنچه که در کلام دیگر مفسران آمده پیدا میکند.طبق این نظر، وحی صرفا آموزش
الفاظ و معانی آیات نیست، بلکه آنچه در وحی اتفاق میافتد نزول یک حقیقت
وجودی متعالی به نام روح القدس بر قلب پیامبر است که وحی نیز از آثار این
نزول است، از اینجاست که میتوان نزول روح القدس بر قلب پیامبران را عاملی
مهم در عصمت پیامبران قلمداد کرد.
نوشته شده توسط یاسین قاسمی در 1390/04/24 و ساعت 23:56
ویرایش شده در - و ساعت -
لینک ثابت
|
نظرات
|
تعریف ناپذیری وجود | متافیزیك ,
|
تعریف ناپذیری وجود
● تعریف وجود:
بسیاری از فلاسفه و متفکران غربی و شرقی در صدد تعریف مفهوم وجود صرف و
خالص ( عاری از هر نوع ویژگی و خصلت عرضی ) بر آمدند. در اینجا به معرفی
برخی از تعاریفی که در تبیین مفهوم وجود توسط قدما ارائه شده است، می
پردازیم:
برخی از فلاسفه و متکلمان از وجود تعبیر به ثابت حقیقی و عینی کرده اند.
زیرا آنچه مفهوم وجود بدان متصف می شود چیزی نیست جز حقیقت ثابت عینی که
وجود، به واسطه ی آن خود را برای ما پدیدار می کند. به بیان دقیق تر وجود،
عامل تحقق و موجود شدن موجودات ( اشیای حقیقی ) است. به عبارت ثانی، عالم
عین آثار و آیات حقیقتی هستند که ما از آن به وجود یاد می کنیم.
اگر غایت، تعریف وجود به تمام ذات باشد، این تعریف به وضوح تعریف ناقص و
مطرودی است. زیرا تعریف شئ به ذات خود شئ یا به مفهومی اعم تر از شئ جایز
نیست. ( زیرا بالبداهه دور ایجاد می کند. ) وقتی ما از مفهوم عالم عین بحث
می کنیم مقصود ما از ثابت عینی، همان موجودات صرف هستند. ( یعنی موجود تنها
از آن حیث که موجود است و نه چیزی فراتز از آن ) اما مفهوم موجود منطقا
متصف به مفهوم موجود است و نسبت به وجود صرف مفهوم اعم تری را شامل می شود.
( زیرا موجود به معنای شئی است که وجود به آن تعلق می یابد و این در صورتی
است که شئیت برای وجود صرف و بحت فاقد معناست. ) حتی اگر به موجودات از آن
حیث که متصف به وجود می شوند بنگریم، در آن صورت وجود را به خودش تعریف
کرده ایم و مسلما هیچ یک از این دو راه جایز نیستند. بنابراین تعریف فوق
نمی توند تعریف مناسبی برای مفهوم وجود تلقی شود.
تعریف دیگری که قدما از مفهوم وجود کرده اند اینگونه است: آن چیز که امکان
می دهد که از آن خبر دهند. تشریح تفصیلی این تعریف به این ترتیب است که
ابتدا باید بفهمیم مقصود مخبَر ( آنچه که از آن خبر می دهند ) چیست.
استدلال این گروه از فلاسفه بر این مبناست که خبر تنها به اشیا و ماهیاتی
تعلق می گیرد که منشا آثار باشند؛ چه آثار ذاتی آنها باشد و چه بر آنها
عارض شده باشد. و این تنها در صروتی ممکن است که شئ یا ماهیت واجد وجود
باشد؛ زیرا بر فرض خلاف، شئ معدوم خواهد بود و شئ معدوم فاقد هر نوع اثری
است. بنابراین مخبَر باید موثر باشد، و موثر باید موجود باشد. از اینرو
خبر، تنها به شئی تعلق می یابد که متصف به وجود باشد.
روشن است که این تعریف نیز همانند تعریف پیش جایز نیست؛ زیرا منجر می شود
که شئ، یا به ذات خودش تعریف شود و یا به ذات مفهوم اعم تری از خود تعریف
شود، زیرا این تعریف نیز وجود را بر مبنا موجود تعریف می کند.
بنابراین برای اینکه بتوانیم تعریف کامل و با ارزشی از وجود بکنیم، باید
اینکار را به توسط مفاهیمی اولی تر و متقدم بر وجود انجام دهیم. شیخ الرئیس
بوعلی سینا در «الشفاء» به اقامه ی ادله ای در این جهت می پردازد.
شیخ الرئیس معتقد است که تمامی احکام صادره و قضایای مرکب تنها در شرایطی
تصدیق پذیرند که بتوان آنها را به قضایا و احکامی تجزیه کرد، که نسبت به
قضیه ی مورد بررسی بسیط باشند. این کار تا بدان جا ادامه می یابد که به
قضایای بسیطه ی بدیهی برسیم. در صورتی که به قضاای بدیهی نرسیم صدق گزاره
زیر سوال می رود و گزاره یا قضیه بی معنا تلقی می شود. از اینرو احکام
بسیطه ی بدیهی را احکام ضروری نیز می نامند، زیرا برای دست یابی به گزاره
های معنادار و صادق وجود احکام ضروری به عنوان پایه ای برای استدلال و
ترکیب گزاره ها الزامی است. بوعلی همین استدلال را در مورد تصورات نیز
اذعان می دارد. وی معتقد است تصورات به دو دسته ی تصورات بسیط و مرکب تقسیم
می شوند که قضایای بسیطه اجزای تشکیل دهنده ی تصورات مرکب هستند. بر همین
مبنا هر تصور مرکب باید به یک یا چند تصور بسیط تجزیه پذیر باشد و گرنه خود
آن تصور بالذات بسیط خواهد بود. بنابراین وجود تصور مرکبی که حاصل ترکیب
تصورات بسیط نباشد، همواره محال است. از این بیان می توان تعبیر به رابطه ی
میان تاثرات و تصورات کرد. بدین گونه که هر تصوری بالضروره باید متشکل از
تاثرات خارجی باشد و کار قوه ی خیال تنها تلفیق و ترکیب است. مانند تصور
فرشته؛ که از اجزایی مانند بال پرندگان و زنان جمیل ساخته شده است. هم
چنین باید دانست که احتمال اینکه تمامی تصورات مرکب باشند ممتنع است زیرا
در این صورت بر مبنای قانون فوق تسلسل پیش می آید. زیرا هر تصور مرکبی
متشکل از تصورات ساده تر و بسیط تری است. و اگر همان اجزا نیز مرکب باشند،
باز همین قاعده در مورد آن هم تکرار می شود و سلسله ی تصورات پدید می آید
که عقلا و منطقا محال است. بنابراین با توجه به استدلال فوق می توانیم
نتیجه بگیریم که تمامی تصورات نهایتا به مجموعه ای از تصورات بسیط تجزیه می
شوند که خود اجزا ندارند و تحققشان قائم به ذات است.
حالا می خواهیم بدانیم تصور وجود بسیط بالذات است یا مرکب. همان طور که
گفته شد جایز نیست که شئ را با مفهوم خودش تعریف کنیم زیرا دور لازم می
آید. هم چنین اثبات شد که نمی توان شئ را به واسطه ی مفهوم اعم تر ذات شئ
تعریف کرد. بنابراین تنها راه شناخت حدود تعریف مفهوم یک شئ تنها به توسط
مفهومی مقدور است که نسبت به مفهوم شئ مورد بررسی از بساطت بیشتری برخوردار
باشد و اصطلاحا نسبت به آن اولی تر باشد. بنابراین تعریف حدود مفهوم وجود
باید توسط مفاهیمی صورت گیرد که نسبت به مفهوم وجود اولی تر باشند. این در
حالی است که هیچ مفهوم و ماهیتی از وجود بحت بدیهی تر و اولی تر نیست. دلیل
این حکم آن است که همانطور که گفته شد وجود، علت تحقق آثار است و ماهیتی
که فاقد وجود باشد، نمی تواند منشا آثار باشد. به بیان بهتر لازمه ی اینکه
وجود تعریف پذیر باشد این است که مفاهیمی با بساطت بیشتر از مفهوم وجود،
محقق باشند؛ و از اینرو مفهوم وجود نسبت به آنها تقدم ذاتی دارد. به بیان
دیگر هر مفهومی برای تبیین وجود باید خود ابتدا موضوع وجود باشد ( موجود
باشد ) و چنین چیزی عقلا و منطقا محال است. شیخ در کتاب «النجاة» می نویسد:
« وجود ممکن نیست به غیر از شرح اسمی تعریف گردد زیرا تمام شروح و تعریفات
اشیا به وسیله ی وجود است و از برای وجود شرحی نمی توان بود بلکه مفهوم
وجود خود به خود و بدون واسطه در اذهان نقش می بندد. »
صدر المتالهین در «اسفار» به اقامه ی برهان دیگری در جهت اثبات بی نیازی
وجود از تعریف می پردازد که در اینجا آن را به طور خلاصه تبیین می کنیم.
این برهان بر مبنای نظریه ی وحدت وجودی صدرالمتالهین اقامه شده که در آینده
آن را به تفصیل بحث می کنیم. این نظریه وجود را به مثابه ی امری واحد و
بسیط الحقیقة در نظر می گیرد که بین کل اشیا مشترک است. بر اساس این نظریه
حقیقتی تحقق پیدا نمی کند مگر به عرض وجود. بنابراین موجود از آن جهت که
جایگاه ماهیات متفاوت است و ماهیت مفهوما مثار کثرت است، کثیر الحقیقة است
اما از آن حیث که متصف به وجود است حقیقتی واحده است. به عبارت دیگر عالم
وجود، از حیث وجود اعم است زیرا وجود بسیط الحقیقة است؛ اما از لحاظ ماهیت
که مثار کثرت است، اخص است زیرا هر موجودی ماهیت بخصوصی دارد. همانطور که
گفته شد شیئیت شئ، به واسطه ی وجود محقق می شود. بر مبنای این سخن می
توانیم بگوییم که ماهیت همواره به عرض یا به ذات، موجود است ( اگر به اصالت
وجود معتقد باشیم به عرض وجود و اگر به اصالت ماهیت معتقد باشیم به ذات،
موجود است ). اثبات این حکم توسط برهان خلف صورت می گیرد. به این صورت که
ثابت می شود که ماهیت نمی تواند معدوم باشد و بنابراین باید موجود باشد
زیرا وجود نقیض عدم است و یک شئ منطقا می تواند موجود یا معدوم باشد و شق
سومی ندارد. اما چرا گفته می شود که ماهیت نمی تواند معدوم باشد؟ زیرا اگر
معدوم باشد متصف به عدم است و از آنجایی که عدم حیثیت وجودی ندارد، تحقق
برای مصادیق آن محال است. بنابراین ماهیت معدوم ذاتا تحقق ناپذیر است و شئ
نامحقق تعریف نمی شود و این منجر به تناقض می شود زیرا ماهیت دارای حدود
است و به همین علت تعریف می شود. حتی در نگاه معتقدین به اصالت وجود که
ماهیت را امری اعتباری و غیر اصیل می دانند، ماهیت همواره موجود است و فی
الواقع ماهیت معدوم، محال است. اصحاب اصالت وجود بر این اعتقادند که وجود
در حد و رسم ماهیت لحاظ نشده است و ماهیت فی حد ذات در حد استواء قرار دارد
و نه معدوم است و نه موجود. اما تمایز ماهیت و وجود از حیثیت وجودی نیست
بلکه از حیث تمایز ذاتی در حد و تعریف است. بر مبنای نظریه ی اصالت وجود،
وجود ذاتی ماهیت نیست اما به عرض بر ماهیت حمل می شود؛ و حمل وجود بر ماهیت
همیشگی است و محال است که این حمل صورت نگیرد، اما ذاتی نیست بلکه عرضی
است. حضرت علامه طباطبایی در «نهایة الحکمة» این نظر را اینگونه تقریر می
کند:
« درست است که اگر عقل، ذات ماهیت را من حیث هی در نظر بگیرد، و آن را به
تنهایی لحاظ کند ماهیت جز خودش نخواهد بود و هر چیز دیگری حتی وجود و عدم
از آن سلب می شود و در نتیجه ماهیت بدین لحاظ نه موجود است و نه معدوم؛ اما
سلب وجود از ماهیت در این نوع لحاظ و اعتبار، تنها بدین معناست که وجود و
هر چیز دیگری غیر از اجزای آن ماهیت در حد و تعریف آن ماهیت اخذ نشده است و
این منافاتی با آن ندارد که وجود به عنوان یک امر عرضی و بیرون از حد
ماهیت، بر ماهیت حمل شود. بنابراین ماهیت هر گونه که فرض شود دارای ثبوت و
وجود می باشد. حتی آنگاه که آن را از همه ی وجودات تجرید می کنیم و فی نفسه
لحاظش می کنیم، زیرا همین لحاظ، یک وجود ذهنی برای آن ماهیت خواهد بود.
خلاصه آنکه ماهیت در ظرف واقع هرگز بدون وجود نیست. و نهایت امر آن است که
ذهن وجودش را لحاظ نمی کند. »
هم اکنون که اثبات شد که ماهیت همواره اما به عرض وجود، موجود است، با توجه
به اینکه ماهیت مثار کثرت است، میتوانیم نتیجه بگیریم که وجود همواره
مشمول ماهیت با هر خصیصه ای می شود و از اینرو نسبت به آن اعم تر است.
بنابر برهان صدر المتالهین، حقیقتی که اعم باشد همواره نسبت به اخص خود ( و
فرد خود ) اولی تر است. زیرا خاص همان عام است به اضافه ی مجموعه ای از
اعراض که به آن ضمیمه شده اند. بنابر این تعریف، هیچگاه خاص نمی تواند بسیط
تر از عام باشد و به همین دلیل نمی توان به واسطه ی خاص، عام را تعریف
کرد. بنابراین تعریف وجود تنها می تواند به واسطه ی خود وجود، معدومات و
ماهیات موجود صورت گیرد که هر یک به طریقی طرد می شوند. معدومات که اساسا
با موجودیت در تناقض اند و نه تمام ذات و نه جز ذات آنها، نمی تواند مشمول
وجود شود. تعریف شئ به خودش نیز موجب دور می شود و از اینرو نمی توان وجود
را به خودش تعریف کرد. تعریف وجود به ماهیات نیز موجب می شود که با مفاهیم
اخص ، مفاهیم عام را تعریف کنیم و به عبارت بهتر با مفاهیم مرکب، مفاهیمی
را که نسبت به آنها بسیط هستند تعریف کنیم؛ که به وضوح محال است.
همین برهان به روش دیگری نیز مطرح می شود که ذکر آن خالی از لطف نیست. این
برهان قلمروی وجود را به دو دسته ی وجود ذهنی و عینی تقسیم می کند. وجود
عینی همان جهان خارجی است که منشا آثار ماهیات است و از موجودات عینی و
ماهیات اصالت یافته پر شده است. و اما وجود ذهنی قلمروی ذهن و ذهنیات است، و
هر شئ که در آن دخول پیدا می کند موجود ذهنی نامیده می شود. برای درک بهتر
تمایز مفهومی میان وجود ذهنی و عینی بهتر است مختصری از اصول نظریه ی
اصالت وجود بدانیم. در نظریه ی اصالت وجود، وجود بحت و محض همان ذاتی است
که اصالت دارد و خارج را پر کرده است و ماهیت، به عرض آن تحقق خارجی پیدا
کرده و دارای اثر شده است. بنابر این نظریه، وجود ذهنی همان ماهیات خارجی
است که فاقد اثر شده اند. علت اینکه شئ ذهنی فاقد اثر است، این است که
مفهوم موجودیت خارجی از آن سلب شده است و به همین دلیل فاقد اثر گشته است.
بنابر این تعریف، بین وجود ذهنی و عینی تمایز ذاتی وجود دارد و دامنه ی این
دو مفهوم از هم جداست. وجود ذهنی از لحاظ کثرت مفاهیم ماهوی، از عمومیت
بیشتری نسبت به وجود خارجی برخوردار است ( زیرا می تواند شامل موجوداتی شود
که هرگز وجود خارجی نداشته اند مانند کوه الماس و ... . و از این لحاظ
هیچگونه محدودیتی ندارد زیرا ذهن دارای قوای ترکیبی است که قادرند مفاهیم
جدید ایجاد کنند. ) اما هیچ یک از اشیا و ماهیات ذهنی دارای آثار خارجی
نیستند. حضرت علامه طباطبایی در «نهایة الحکمة» می نویسد:
« آنچه به ذهن می آید و در ظرف وجود ذهنی فاقد آثار می باشد، همان ماهیات
حقیقی ای است که در ظرف خارج دارای آثار خاص خود می باشند و به همین دلیل
اگر چیزی را در نظر بگیریم که حیثیت ذاتش عین خارجیت و ترتب آثار است،
مانند نفس وجود عینی و صفات قائم به آن ، همچون قوه و فعل، وحدت و کثرت و
امثال آن، محال است که آن چیز خودش در ذهن حاصل شود. و همچنین اگر چیزی را
فرض کنیم که حیثیت ذاتش ( البته ذاتی که برای آن فرض می شود، زیرا چنین
چیزی حقیقتا ذاتی ندارد ) حیثیت بطلان و فقدان اثر است، مانند عدم مطلق و
آنچه بدان باز می گردد، چنین چیزی نیز محال است که خودش در ذهن حلول کند.
بنابراین، محال است حقیقت وجود و هر چه حیثیت ذاتش حیثیت وجود است، آنگونه
که ماهیات در ذهن حلول می کنند، در ذهن حلول کند. »
بنابراین می توانیم نتیجه بگیریم که وجود ذهنی، ماهیتی است که خصلت وجودی
ندارد. بدین معنا، ماهیات در ذهن به حالت خالص خود و فی حد ذات مطرح می
شوند. از آنجایی که بر ماهیت ذهنی، وجودی ضمیمه نشده است، بر این ماهیت هیچ
نوع اثری مترتب نیست. (۱)( البته این اصل که بر ماهیت ذهنی هیچ نوع اثری
مترتب نیست، قابل مناقشه است. زیرا به وضوح آثار ذهنی بر ماهیت ذهنی قابل
انطباق است. برای مثال می توان از قابلیت ترکیب پذیری در این دسته ازآثار
نام برد. هر چند شئ ذهنی فی حد ذات حقیقتی بسیط است، اما در محدوده ی ذهن
دارای قوه ای است که به آن امکان می دهد که با حقائق ذهنی دیگر ترکیب شود و
این در حالی است که این امر در عالم عین امکان پذیر نیست. برای مثال آتش
ذهنی با اینکه هیچیک از آثار بیرونی آتش عینی را ندارد اما می تواند به
واسطه ی قوای ذهنی مانند قوه ی خیال، به حقائق دیگری مانند سرما ضمیمه شود
که تحقق این عمل در خارج به وضوح محال و ممتنع است و ما می دانیم که هیچگاه
آتش و سرما در خارج در یک مکان و زمان با یکدیگر متحقق نمی شوند؛ در صورتی
که قوه ی خیال قادر است این کار را در ذهن انجام دهد. بنابراین ماهیات
ذهنی با متناظر عینی شان، در برخی از قوات، تمایز ماهوی دارند. از آنجایی
که قوه، یکی از لوازم ماهیت و شئ است، می توان تعلق قوای ذهنی مترتب بر
ماهیات ذهنی را نوعی تمایز ماهوی میان ماهیات ناموثر ذهنی و ماهیات موثر
خارجی و عینی قلمداد کرد؛ و صرفا میّز ماهیات، صور بالفعل نیست بلکه قوه
نیز جزء ذاتی ماهیت است. بنابراین ماهیات ذهنی نیز دارای آثار بخصوصی هستند
که در عالم عینیات، تحقق ندارند. بنابراین صحیح تر بود که حضرت علامه به
جای آنکه «آثار» را به عنوان مفهومی کلی در نظر بگیرد، آن را به عنوان جزئی
اضافی به معنای «آثار خارجی» در نظر می گرفت. )(۱)
بر اساس استدلال فوق می توانیم بگوییم که ماهیت، با حیثیت وجودی در ذهن
دخول پیدا نمی کند بلکه من حیث هی ( فارغ از حیثیت وجودی یا عدمی ) در ذهن
تحقق دارد. بر این اساس، حیثیت وجودی برای انسان ادراک پذیر نیست و بر همین
مبنا، امکان شناخت وجود توسط ذهن، منتفی و مطرود است.
برهان فوق در این تقریر از دو لحاظ خدشه پذیر است که در ذیل به بررسی هر یک می پردازیم.
۱) اول اینکه در تقریر برهان میان موضوع و موضوع له خلط شده است. به عبارت
دیگر میان مفهوم وجود و موضوع وجود که همان ماهیت اصیل ( تحقق یافته ) است،
خلط مفهومی صورت گرفته است. توضیح اینکه: میان وجود من حیث هی ( بالذات
محض )، و وجودی که محل عروض ماهیت قرار گرفته است، تمایز مفهومی وجود دارد.
زیرا وجود بالذات محض، فاقد هر نوع خصیصه ی ماهوی است؛ حال آنکه عروض
ماهیت در وجود، عینیت یافتن ماهیت است و مسلما این وجود واجد خصائص ماهوی
است. ( زیرا ماهیت بدان عارض شده و به واسطه ی آن عینیت یافته است. )
بنابراین وجودی که محل عروض ماهیت است، وجود خالص نخواهد بود بلکه به
انضمام ماهیت خواهد بود، و بر همین اساس شناخت ماهیت عینیت یافته ( وجود و
ماهیت به انضمام یکدیگر ) غیر از شناخت وجود محض است ( وجودی که فاقد هر
نوع خصلت ماهوی است. ) به عبارت بهتر وجود به عرض ماهیت، واجد آثار ماهوی
است حال آنکه وجود محض اصلا فاقد ماهیت است. از اینجا دانسته می شود که
شناخت وجود محض منطقا از شناخت وجود دارای ماهیت، مجزاست و هیچگونه ملازمه
ای میان آنها وجود ندارد زیرا شناخت هر یک غیر از شناخت دیگری است. در
برهان فوق اثبات می شود که ذهن، ملکه ی شناخت ماهیات تحقق یافته ی عینی (
وجود دارای ماهیت ) را ندارد در صورتی که هدف به هیچ وجه شناخت وجود به
انضمام ماهیت نیست، بلکه هدف شناخت وجود صرف است که همانطور که ثابت شد این
دو غیر از یکدیگر اند. در نتیجه هر چند نتیجه صحت داشته باشد، حصول آن از
مقدمات برهان دچار نقص منطقی است. زیرا مقدمات تنها عدم تحقق ذهنی موجودات
ماهوی را اثبات می کنند و نه وجود صرف و بحت را؛ و سپس نتیجه به شناخت
ناپذیری وجود محض می گیرد. ( البته این اشکال تنها به تقریر دوم برهان وارد
است و در مورد تقریر نخست چنین نیست. )
۲) دومین اشکالی که بر برهان فوق مترتب است، تفکیک وجود ذهنی و خارجی است.
در صورتی که وجود را حقیقتی واحد و بسیط در نظر بگیریم، کثرت به توسط ذات
شئ در آن راه نخواهد یافت. زیرا حلول کثرت در وحدت، به واسطه ی ذات شئ
واحد، محال است. علت این امر آن است که ذات شئ یا واحد است یا کثیر؛ و نمی
تواند هر دو باشد. بنابراین اگر واحد بالذات باشد، محال است که کثرت به
واسطه ی ذات شئ در آن راه یابد، بلکه تنها می تواند توسط عامل دیگری در
خارج ذات شئ بر آن عارض شود. در نتیجه حلول کثرت در ذات بسیط به توسط خود
ذات ممتنع است. بر اساس این نتیجه اگر مفهوم وجود به راستی بسیط الحقیقة و
مشترک معنوی باشد، تقسیم آن به «وجود ذهنی» و «وجود خارجی» زائد بر مفهوم
وجود است و باید به عرض حقیقتی خارج از وجود صورت گیرد و آن چیزی نخواهد
بود جز ماهیت. زیرا حقیقت چیزی نیست جز موجودیت، و موجود مرکب است از هستی و
چیستی ( می توانیم موجود را به «آن چیزی که وجود دارد» تعریف کنیم. در این
صورت آن را به وجود داشتن یک چیستی تعبیر کرده ایم. پس موجود عبارت خواهد
بود از هستی ( وجود) و چیستی ( ماهیت ) که به یکدیگر ضمیمه شده اند. )
بنابراین تقسیم وجود به ذهنی و عینی کاملا اعتباری است و واقعیت آن است که
ماهیت به دو دسته ی ذهنی و عینی تقسیم می شود. از این استدلال دانسته می
شود که آثار ماهیات خارجی ( عینی ) بر حیثیت وجودی آنها دلالت ندارد، بلکه
حیثیت وجودی آنها فرع بر حقیقت آنها و امری اعتباری است. بنابراین دخول یا
عدم دخول ماهیات خارجی در ذهن، تاثیری در فهم ما نسبت به وجود ندارد ( زیرا
ماهیات ذهنی و عینی از حیث وجود با هم برابر هستند و تنها تفاوت آنها در
برخی خصائص و آثار است که این امر ناشی از تمایز ماهوی آنهاست. ) این
استدلال در مبحث «وجود ذهنی» به تفصیل تشریح خواهد شد. بنابراین از توضیح
بیشتر آن در اینجا پرهیز کرده و در همین حد اکتفا می کنیم.
برهان دیگری که در خصوص تعریف ناپذیری وجود اقامه شده است مربوط به حد و
رسم است. بر اساس علم منطق هر تعریفی با توجه به حد و رسم صورت می پذیرد.
بنابراین اگر بخواهیم وجود را تعریف کنیم باید این کار را توسط حد و رسم
انجام دهیم. هم اکنون باید دید این کار از عهده ی کدامیک از آنها بر می
آید. حد به عنوان یکی از ابزارهای تعریف شئ به واسطه ی دو مفهوم جنس و فصل
تعریف می شود. جنس و فصل دو نوع دسته بندی ذوات بر ساسا وجوه اشتراک و
امتیاز آنهاست. اشتراک و امتیاز در جایی معنا دارد که کثرت بالفعل محقق
باشد و در خلاف این صورت رابطه ی ذوات تماما اشتراک یا تماما امتیاز خواهد
بود و نسبت به یکدیگر متباین یا متساوی خواهند شد. در این شرایط دسته بندی
به واسطه ی جنس و فصل دیگر معنا نخواهد داشت و از اینرو نمی توان شئ را به
حدودش تعریف کرد. بنابراین حد تنها برای ماهیات معنا دارد که مثار کثرت اند
و نه برای وجود بحت که در جمیع حالات موجود، مشترک معنوی است. زیرا همان
طور که گفته شد کثرت، لازمه ی تعریف به جنس و فصل است.
از طرفی جنس و فصل از صور متصور حصول می یابند که بالضرورة مرکب از ماده و
صورت هستند. زیرا ماده، موضوع و جوهر صور متصور، و صورت، عرضی است که شئ
به واسطه ی آن قابل تصور می گردد. بنابراین شئی که فاقد صورت و ماده ( صور
متصور در معنای عام ) باشد، نمی تواند جنس و فصل بدان تعلق یابد. بنابراین
تعریف به حد، اخص صور متصورة می باشد. حال آنکه وجود در معنای صرف آن از
آنجایی که قابل تصور نیست، به حد تعریف نمی شود.
از طرف دیگر رسم نیز قابل تعریف وجود نیست. زیرا تعریف رسمی، تعریف به
اعراض عام و خاص است و به وضوح اعراض همگی از سنخ ماهیت هستند و به غیر
ماهیت تعلق نمی گیرند. زیرا تفاوت ماهوی ایجاد می کنند؛ بدین معنی که
ماهیاتی که شامل اعراض بخصوصی نمی شوند غیر از ماهیاتی هستند که واجد آن
اعراض هستند هر چند بالطبع مشترکات زیادی نیز داشته باشند. از اینرو تعریف
به حد و رسم نیز تنها تعریف وجود به ما هو موجود است، نه تعریف وجود به
معنای صرف و بحت آن. مهدی حائری یزدی در «علم کلی» در این باره می نویسد:
«چون وجود، حقیقت کاملا بسیطی است، ماده و صورت و فصل ندارد و بالنتیجه
هیچگاه ممکن نیست وجود را با یک تعریف حدی تعریف نمود. و همچنین وجود را با
رسم نمی توان تعریف کرد، زیرا تعریف با رسم تعریفی است که با عرض عام یا
خاص ذکر می شود و عرضیات به طور کلی از سنخ ماهیات هستند و وجود غیر از
ماهیت است. »
از طرف دیگر مفهوم حد داشتن دلالت بر نوعی امر عدمی می کند، از این حیث که
حقیقت شئ را محدود به تعریف حدی ای می کند که در ورای آن حد، حقیقت شئ
معنایی ندارد. یعنی شئ را از آن جهت بررسی می کند که فاقد برخی صفات و
ویژگی هاست و بنابراین طرز تلقی، شئ را به صفات سلبیه ای تعریف می کنند که
نسبت به ذات و ماهیت آن شئ، خصلت عدمی دارند. بنابراین تعریف وجود تعریف
حدی برای وجود، مستلزم قائل شدن نوعی وجود برای امور عدمی است که خلاف فرض
است. زیرا همان طور که گفته شد حد، تعریف شئ به صفات سلبیه است که ذاتا
خصلت عدمی دارند، و آنچه خصلت عدمی دارد، منطقا خارج از حیطه ی وجود است،
بنابراین تعریف حدی وجود، خود نمی تواند موجود باشد ( زیرا طبق نتیجه از
حیطه ی وجود خارج است. ) از این استدلال دانسته می شود که ذات وجود، عین
لاحدی است و آنچه حد پذیر نیست، قابلیت تعریف شدن را ندارد. استاد جعفر
سبحانی در «هستی شناسی در مکتب صدرالمتالهین» در این باره می نویسد: « حد
یک شئ، جز یک امر عدمی که حاکی از اختتام وجود شئی و نهایت پذیری آن است،
چیزی بیش نیست. »
نوشته شده توسط یاسین قاسمی در 1390/04/24 و ساعت 23:55
ویرایش شده در - و ساعت -
لینک ثابت
|
نظرات
|
-=-=- برای حمایت از سافتستان روی بنر های زیر تنها یك كلیك بكنید -=-=- |
|
|
|
|